نوید شاهد - شهید "غلامدضا ویزواری" فعالیت های سیاسی خود را از قبل از انقلاب آغاز کرد. به همین دلیل مورد نفرت منافقین کوردل قرار گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیستم مرداد ۱۳۶۰ در فلکه کاخ گرگان توسط گروه‌های ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید غلامرضا ویزواری، بیستم شهریور ۱۳۳۴ در شهرستان گرگان چشم به جهان گشود. پدرش «مختار» و مادرش «رقیه» نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیستم مرداد ۱۳۶۰ در فلکه کاخ گرگان توسط گروه‌های ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مدفن وی در گلزار شهدای امامزاده عبدالله همان شهرستان واقع است.

سی

زمانیکه گرمای تابستان رو به افول می‌رفت و کم کم هوای سرد پاییزی جایگزین آن می‌شد، فرزندی از تبار مومنان و صالحان در تاریخ بیستم شهریور ۱۳۳۴ در روستای زنگیان از توابع گرگان را غلامرضا ویزواری گذاشتند. خواهرش می‌گوید: زمانیکه غلامرضا ۴۰ روزه بود، مادر او را به کربلا برد و برای این نام او را غلامرضا یعنی خادم حضرت امام رضا (ع) نام نهادند که خود گواهی است به اعتقادات قوی والدینش تا زمانی که بزرگتر شد و به حرم آقا مشرف شدند.

تا ۳ سالگی را در روستا گذراند و بعد به همراه خانواده اش به گرگان عزیمت نمود. او از همان دوران کودکی در مراسمات مذهبی شرکت می‌کرد، ارادت خاصی نسبت به ائمه (ع) داشت. در همان دوران با این که سن کمی داشت، به روحانیون علاقه خاصی داشت.

خواهرش می‌گوید:

بار‌ها پیش آمده بود که روحانی را در خیابان می‌دید و به او سلام می‌کرد و این قضیه را با شادمانی و شعف خاصی برای مادر خود تعریف می‌کرد. علاقه و محبت خاصی نسبت به مادرش داشتند. اگر کسی از اعضای خانواده اش مریض می‌شدند. بسیار ناراحت می‌شد و دست به دعا بر می‌داشت. شرکت در نماز جماعت را از همان کودکی از مادرش یاد گرفت، مادر او را به مسجد می‌برد. آنقدر علاقه و ارادتش نسبت به مادرش زیاد بود که خواهرش می‌گوید: شب‌ها کنار مادرش می‌خوابید، اگر یک شب مادر در خانه نبود به یاد مادر با پیراهنش شب را به صبح می‌رساند.

دوستش آقای رحیم حسینی می‌گوید: در دوران تحصیل به پدر و مادرش خیلی احترام می‌گذاشت در شب‌هایی که همه‌ی دوستان با هم جمع می‌شدیم و تا دیر وقت دور هم بودیم او به خاطر این که مادرش تنها بود و کسالت داشت همیشه زودتر به خانه می‌رفت. در دوران کودکی در جلسات قرآن شرکت می‌کرد تا از نور هدایت آن بهره گیرد.

دوستش آقای حسینی نقل می‌کند:

که در سال ۱۳۵۰ که دوستمان ناصر سالک کلاس قرآن دایر کرده بود او ما را به کلاس‌ها می‌برد، ولی ما دنبال بازی می‌رفتیم و او خودش در این کلاس‌ها شرکت می‌کرد.

او از نظر درسی خیلی موفق بود و در امر تحصیل فردی بسیار کوشا و زحتمکش بود و با اینکه خانواده اش از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند، اما او با تلاش فراوان و مدد از خداوند متعال توانست تحصیلات ابتدائی را در مدرسه ۱۵ بهمن در نزدیکی منزلمان شاهزاده قاسم که الان مدرسه ۲۲ بهمن نامگذاری شده است، طی کند و تا مقطع دیپلم در رشته علوم انسانی پیش برود.

پس از طی کردن تحصیلات دبیرستان در سال ۱۳۵۳ به مدت ۲ سال در روستای سیدمیران گرگان جهت با سواد کردن خواهران و برادران همت گماشت و در ضمن درس به آن‌ها کتاب‌های غیردرسی آموزش می‌داد و سرود‌های اسلامی نیز به آن‌ها آموخت.

از نظر اخلاقی فردی بسیار دلسوز و مهربان بود و به بچه‌ها خیلی علاقه داشت او رفتاری اخلاق خوب و اخلاقی پسندیده داشت. به همه به طور یکسان محبت می‌ورزیدند.

با شنیدن صدای ملکوتی اذان حالت روحانی خاصی به او دست می‌داد، به حجاب خیلی اهمیت می‌داد و از اینکه خواهرانش حجاب را رعایت می‌کردند به این مسئله افتخار می‌کرد و به آن‌ها می‌گفت: خیلی خوشحالم که خواهران با حجابی، چون شما دارم.

به کتاب‌های امام خمینی و مذهبی خیلی علاقه‌مند بود و بیشتر اوقات فراغت خود را به مطالعه چنین کتاب‌هایی و یا به کوهنوردی و ورزش می‌پرداخت.

او فردی بسیار پرشور و دارای نشاط خاصی بود. اخلاق و رفتارش از همان دوران کودکی بسیار خوب و پسندیده بود و به همه کس محبت می‌کرد.

رابطه اش با دوستان بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود و رفتارش طوری بود که در قلب دوستانش جای داشت، برخوردش بسیار خوب و مسئولیت پذیر بود. نوعی محوریت در بین دوستان داشت و دوستانش هم نظر خوبی نسبت به او داشتند و همه به او علاقه‌مند بودند.

او فردی بود که از انجام دادن کار‌های خیر خیلی لذت می‌برد و همیشه خدا را به خاطر توفیق انجام کار خیر شکر می‌کرد او شخصی بود که به تزکیه نفس خویش می‌پرداخت و دوستانش را به انجام کار‌های خیر از جمله رفتن به مسجد دعوت می‌کرد. این روحیه او باعث شده بود که همه به او علاقمند شوند.

در نماز جمعه شرکت می‌کرد، نمازش را اول وقت می‌خواند و روزه می‌گرفت و در سوگواری ائمه مخصوصاً سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) شرکت می‌کرد، دوستش آقای رحیم حسین می‌گوید: او از نظر نماز و روزه خیلی مقید بود انگار در آن زمان عوض شده و همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند و همیشه سفارش می‌کردند که خود را اسیر مادیات و دنیا نکنید و وقت خود را صرف خدمت کردن مردم بکنید.

او علاوه بر اینکه معلم نهضت بود، اما به خاطر اینکه کمک خرجی برای خانواده باشد در اوقات فراغتش به کار دنیایی می‌پرداخت و زندگی تازه‌ای را در عرصه کار و تلاش در کنار خانواده اش آغاز نمود.

هر روز رشیدتر و بزرگتر می‌شد هر چه می‌گذشت، تقیدش به ارزش‌های اعتقادی بیشتر می‌گشت. جوانی پاک و بسیار رئوف و مهربان بود. مدتی بعد سنت نبوی را به جای آورد و با دختری با ایمان و زحمتکش به نام لعیا واعظی که طی مراسمی ساده زندگی اش را آغاز کرد و ازدواج او در سوم شعبان مصادف با روز پاسدار بود و در همان روز سخنرانی را برای برادران سپاه ایراد کرده بود که از او فیلم برداری نیز شده بود.

او شخصی بود که در تبلیغات انقلابی و شعار نویسی و پخش اعلامیه و توزیع نوار‌های انقلابی، نقش موثری داشت. علاقه خاصی به امام و انقلاب داشت به خاطر همین بعد از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته امداد امام خمینی (ره) درآمد و همیشه دوستانی برای خود انتخاب می‌کرد که دوستدار و مقلد امام (ره) باشند.

قبل از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو هیأت جوانان مسجد بود که بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو هیأت جوانان مسجد بود که بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در می‌آید.

خواهرش نقل می‌کند؛ زمانی که در سپاه خدمت می‌کرد برای خوردن ناهار به منزل می‌آمد. وقتی به او می‌گفتیم. چرا برای نهار نمانده‌ای؟ در جواب می‌گفت؛ کسان دیگری هستند که نیاز به این نهاد دارند، آن‌ها واجب ترند و در حرکت توده‌های مستضعف به دنبال امامش حرکت کرد که بعد از شهادت فرزند عزیز امام آقا مصطفی در شهر قم که باعث این حرکت شد، شرکت داشت.

در قسمت تعاون شهدا در سپاه فعالیت داشت و یکی از وظایف ایشان در سپاه و دوران جنگ بخصوص اوایل جنگ سر زدن به خانواده‌های معظم شهدا بود و در مدتی که در سپاه فعالیت می‌کرد، فوق دیپلم نظامی را در این نهاد گرفت.

او علاقه خاصی به جهاد و نبرد حق علیه باطل داشت و این علاقه برای دفاع از میهن اسلامی را همیشه در دلش می‌پروراند. او در سال ۱۳۵۶ که زلزله طبس اتفاق افتاد به اتفاق دوستانش به طبس عزیمت نمود و چند مدتی به عنوان همکاری با هم نوعانش در آنجا به سر برد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام که دستور بر تشکیل کمیته‌ها جهت حفظ امنیت شهر‌ها و دستگیری افراد مزدور و حفظ انقلاب اسلامی داده بود، شرکت می‌کرد.

او در جنگ اول گنبد شرکت فعال داشت. در سال ۱۳۵۸ در پایگاه گرگان واحد تدارکات شرکت فعالی داشت، او بعد از مدتی در تاریخ دوازدهم خرداد ۱۳۵۹ به پایگاه المهدی نوشهر رفت، او همچنین در سال ۱۳۵۹ در جنگ دوم گنبد هم حضور به هم می‌رساند، بعد از جنگ با عده‌ای از برادران سپاهی به آق قلا رفتند تا جهت اجرای حکم حاکم شرع حجت الاسلام خلخال برای مصادره زمین‌های بزرگ کوشش کرد. او از اول مهرماه سال ۱۳۵۹ برای نبرد با مزدوران آمریکایی که جنگ تحمیلی را به وجود آورده بودند به منطقه عملیاتی مریوان واقع در کردستان رفت و در آنجا به نبرد پرداخت.

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده