اشعاری زیبا از شهید "محمد خاکپور"
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید محمد خاکپور، یکم فروردین ۱۳۴۶ در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش یوسف، کشاورز بود و مادرش بگم نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه آجرپزی بود. از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت. بیست و ششم دی ۱۳۶۵ با سمت آرپی جی زن در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای دلند تابعه شهرستان رامیان قرار دارد.
اول از روی ادبای گل زیبا سلام
دوم از روی محبت دارم یک پیام
چه کنم چاره ندارم که فلک کرده مرا از تو جدا
از کدام غنچه بچینم که دهد بوی تو را
زحمت گل را بلبل کشد و بوش باد برد
کوه بستتون را زعشق کند و شهریت فرمان بود
برادر کار سربازی خیالت کار آسان است
اگر مرغ هوا باشی برایت مثل زندان است
منم مثل شما روزی چو بلبل در چمن بودم
از کار سربازی برادر بی خبر بودم
چه بلبل در قفس باشد دلش میل چمن دارد
غریب هم هر کجا باشد دلش میل وطن دارد
هر آن مرغ که قفس ندیده باشد
خوشا آن مرغ که از قفس پرید باشد
اگر بر سرم خمپاره بارد
هزاران ترکش و موشک ببارد
اگر دشمن مرا در خون گشاند
بخاک گرم خوزستان نشاند
اگر خون از جگرم فواده گیرد
که مادر در عزایم خون بگیرید
اگر مزد دور بیگانه سرم را
برد تحفه که سیم و رز بگیرد
قسم بر انقلاب سرخ ایران
جدا هرگز نگرد و من از قرآن
قسم بر پیگر پاک شهیدان
خمینی دارمت دوست از دل و جان
شمع میسوز گل پرپر میزند،
اما مهر محبت دوستی از بین نمیرود
در جوانی شمع ره کردم
نیافتم جوانی فناه کردم زندگانی را
اگر پوران بودم میپریدم
سر ساعت بخدمت میرسیدم
خداوندا دل تنگم رسیده دست سرهنگم
ستاره میشمارم با دل تنگم
شب جمه که من پاسدار هستم
رفیقان خواب و من بیدار هستم
ورق آور که من نامه نویسم
برای خاطر مادر نویسم
نوشتم نامهای از برگ انگور
شدم سرباز و گشتم از وطن دور
نوشتم نامهای رو کن جوابم
اگر ندی جوابم نمیزاری خوابم
آنقدر آه کشیدم زجهان سیر شودم
صورتم گرچه جوان است ولی پیر شودم
پیری آن نیست که بر سر زند موی سفید
هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
مسلسل لوله خودکار داره
گهی رکبا گهی تک تیر داره
غریبی رفتن مثل وطن نیست
به غم خوردگی مانند من کسی نیست
اگر شیر و شکر غربت بفروشم
به مانند گدایی وطن نیست
من نمیرفتم به غربت تو فرستادی مرا
اگر بمیرم من در غربت آه من میگیرد ترا
توشدی مجنون من عاشق لیل شدم
گر تو لیل نیستی من که جلال توام
عاشق روی توام دیوانه روی توام
سرد روانه چهل دختر رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
بدل گفتم که شیپور نظام است
خدایا این دوسال خواب بر من حرام است
مسلسل من ولایت کار دارم
جوانم آرزوی بسیار دارم
مسلسل بر نهادم بر سر سنگ
ستاره میشمارم با دل تنک
ستاره میشمارم خوابم نگیرد
که سر گروهبان از من ایراد نگیرد
به صف کردن تراشیدن سرم را
دل دارم زجوی غصه ناشاد
میخواهم که گردانی مرا شاد
دلم گردد اگر آمود از غم
کجا یادت؟ برده از یاد
بکن با نامهای دوست مرا شاد
نماز شوم نماز مو قضا شد
دو تا بلبل زچنگ مو رها شد
خدایا عاشقم عاشق ترم کن
زلیلی و زمجنون برترم کن
حنا سر زد و ماه هم زد بنال
خدایا قافله کی میکند بار
خدایا قافله یک شو بمانه
سفر در پیش دارم دل زد بنال
سر راهت بریزم نرمه قند
بر بزم اشک خونین تا کمر
مرا تا کسی که تو را از مو جدا کرد
بچشم سود بینه داغ فرزند
شب شنبه پاسدارم
رفقای خواب من پیدار ماندم
وطن دور وطن دور وطن دور
مرا منزل رسانای خالق من
مرا منزل رسان منزل بمیرم
که شاید رنگ پدر و مادر ببینم
سر کوه بلند تالش به خاکش
چطور بی تو گذارم سر به بالش
خداوندا نگهبام دم در
گهی فکر پدر گهی فکر مادر
گهی پس خورم از دست افسر
خدایا این دو سال که میشود سر
گهی برو ناگهی؟ گهی هنگ
ستاره میشمارم با دل دتنگ
مسلسل لوله خودکار داره
جوان هم آرزو بسیاره دارهای خداای الله شدام خسته
بس که ما را بردی قدم آهسته
میرم صحرا؟ باز
بیست ما هم رفتند به اهواز
دل شده تنگ بخدا جناب سروان
بی نصیبم سر گروهبان
به چهل دختر رسیدم عیدم عذا شد
به هر کس روی زدم روح هم سیاه شد
به صحرا میروم با چند تا افسر
برای خواندن درس مسلسل
لباس ارتش هنگ خدایا
بزیر دست سرهنگم خدایا
رفیقان جمع شوید سنگ را بچنید
فکر من باش که در این پادگان گرفتار تو ام
لباس ارتشی بر من نظام است
دو سال خدمت بر من تمام است
دو سال سربازی نه یک ماه نه دو ماه
چطور طاقت بیارم ۲۴ ماه
چرا مادر مرا بیست ساله کردی
در این دشت کویر آواره کردی
عکسم به تو دادم که مرا یاد کنی