در گفتگو با آزادۀ سرفراز گنبدی مطرح شد؛
به گفتۀ خودش 28 ماه حریت را تمرین کرده است و آنجا که همه نگاهی تلخ به دوران اسارت دارند او از تجربه ایی شیرین یاد می کند که علی رغم دوری از وطن و خانواده و شکنجه های رژیم بحث رهاوردی چون ایستادگی برای اعتقاد را به همراه داشته است.

به گزارش سایت نوید شا هد گلستان  به نقل از قابوس نامه، محمد شریفی متولد 28 آذر 1341 است که بعد از 7 سال خدمت به عنوان معلم، داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل در جنگ تحمیلی اعزام می شود.

photo 2016 09 13 13 45 29

سومین باری که اعزام می شود فصل جدیدی از زندگیش رقم می خورد؛ 29 فروردین 1366 و آغاز اسارت به دست نیروهای بعث عراق.

گفتگویمان را با سوالی درباره چرایی این اتفاق شروع می کنیم و او از تمام اتفاقاتی می گوید که با گام گذاشتن در جبهه و جنک برای خود متصور شده است ، از مجروحیت تا اسارت و شهادت.

 محمد شریعتی می گوید: بُعد برجستة محور جنگ ایران و عراق ، اعتقاد بود و نه قدرت طلبی و کشورکشایی از سوی ما و دو فریضۀ بزرگ و دو فیض عظمای جهاد و شهادت را در دل خود داشت.

او از روزی می گوید که اسارت کلید خورد و قریب به 3 سال خانواده را در بیخبری گذاشت .

IMG 6795

این آزادۀ گنبدی می گوید:" برای  مقابله با حمله سنگین عراقی ها به شهر فاو و جلوگیری از پیشروی آنان ، گردان به شهر فاو اعزام شد و با تمام وسایل و تجهیزاتی  که در دست داشتیم مقابله کردیم اما در حین برگشت وجود چند مجروح در گروه باعث کاستن از سرعت ما شد و ما در محاصره عراقی ها قرار گرفتیم.

خواستگاری 20 روز قبل از اسارت

محمد شریعتی می گوید: تنها 20 روز قبل از اسارت به خواستگاری دختر خاله اش رفته است و با حضور بزرگان تمام مقدمات مهیا می شود و به قول خودشان "پشت قباله "هم نوشته می شود.

او می افزاید: 6 فروردین 66 بود که بزرگان فامیل نشستند و تمام حرف ها زده شد و ما به اسم یکدیگر شدیم اما قبل عقد و تنها 20 روز بعد از خواستگاری من اسیر شدم و تا زمانی که آزاد شدم خانواده هیچ اطلاعی از زنده بودن من نداشتند.

شریعتی می گوید: اسارت سختی هایی دارد اما چون بحث اعتقادات بود همه سختی ها به خاطر حفظ اعتقادات تحمل می شد و امیدوار بودیم روزی این اسارت به پایان برسد و به کشور برگردیم اما برای خانواده که از ما هیچ خبری نداشتند سخت تر بود.

این آزاده گنبدی ادامه می دهد: زمانی که به فاو اعزام شدیم راننده ای که همراه ما بود از همکاران و دوستان پدرم بودند و وقتی خودم را معرفی کردم پدرم را شناختند من از ایشان خواستم که به پدرم بگوید که ما در فاو هستیم و حتی فرمانده گردان ما که توانسته بود از محاصره عبور کند در دیداری که دایی بنده با او داشت گفته بود که من را زنده دیده است اما باز هم جنگ بود و استنباط از جنگ برای خانواده ، تصویر هر نوع اتفاقی را در ذهن ایجاد می کند.

اسارت

شریعتی بیان می کند: از مقابل و پشت سر عراقی ها ما را محاصره کردند و چون تسلیحات ما تمام شده بود امکان دفاع هم وجود نداشت و گروه 6 نفره ما متشکل از 2 مجروح و 4 رزمنده دیگر به اسارت عراقی ها درآمدیم.

او ادامه می دهد: قبل رسیدن کامل آنها به خود تمام مدارک و و وسایلی که به همراه داشتیم در رمل ها مدفون کرده بودیم و بعثی ها در لحظات اولی که به اسارت درآمدیم خشونت به خرج ندادند و تنها با تکان دادن پرچم ما را به تسلیم دعوت می کردند اما سه ساعتی که گذشت و بعد از بستن چشمان ما هر لحظه بر خشونت و عصبانیت آنها افزوده می شد و ضرب و شتم ها شدت می گرفت.

شریعتی اضافه می کند: از ساعت 14 عصر که اسیر شدیم تا فردا صبح که به عقبه اعزاممان کردند شاید 12 مرحله با وسیله های مختلف جابجا شدیم تا بالاخره ما را به مکانی اطراف شهر زبیر عراق در نزدیکی بصره بردند و سه روز مارا در یک فضایی نامطبوع ، با نیروهایی خشن که به ضرب و شتم می پرداختند نگه داشتند و روزها هم زیر آفتاب داغ  می نشاندند.

IMG 6794

او با اشاره به اعتقادات راسخ اسرا می گوید: خبرنگاران مختلفی آنجا بودند که با طرح سوالاتی هدفشان شکستن اعتقاد اسرا بود و منتظر بودند تا کلامی خلاف بر اعتقادات بر زبان ها جاری شود اما خوشبختانه موفق نشدند و اسرا حتی کم سن و سالها بدون توجه به سوالات آنان تنها از اعتقادات و وظیفه شرعی خود برای جهاد می گفتند ، بعد از اعزام به استخبارات هم سعی در تخلیه اطلاعاتی نیروهای ایرانی داشتند اما به خواست خداوند نتوانستند به این منظور خود نیز برسند.

استخبارات و آغاز زندگی در شرایط سخت 

اعزام به استخبارات ابتدای شرایط سختی بود که برای اسرای ایرانی رقم خورده است و او فضای آسایشگاهی که 40 روز در استخبارات در آن سپری می کنند را اینگونه توصیف می کند: فضای تقریبا 2 در 2 و نیم متر که باید 24 نفر در آن فضای کم روزها و شب های خود را سپری می کردند ، روزها بیشتر در محوطه و هوای گرم سپری می شد اما شب این تعداد افراد جایی برای استراحت نداشتند، اولویت برای مجروحین بود و فضای کمی هم که می ماند برخی می ایستادند و برخی دیگر بطوری که نیم تنۀ بالا روی زمین و نیم تنۀ پائین روی دیوار قرار می گرفت استراحت می کردند و بخاطر فضای فشرده و کم ، بدن این اسرا نیز به عنوان متکا برای دیگر اسرا بود.

اعزام به تکریت 

بعد از 40 روز به اردوگاه 12 تکریت اعزام می شوند اردوگاهی که دارای ویژگیهای خاصی است.

شریعتی از ورد به تکریت اینگونه می گوید: ابتدا که وارد اردوگاه شدیم کسی را نمی شناختیم ، اسرایی از لشکر 8 نجف اصفهان، لشکر 41 ثارالله کرمان و لشکر 25 کربلای مازندران در این اردوگاه بودند و 6 ماه طول کشید تا نسبت به یکدیگر ،وضعیت و شغل هم آشنایی پیدا کنیم و از همان ابتدا بیگاری ها و شکنجه های مختلف و کارهای غیر معقول ماموران بعث آغاز شد.

او در ادامه می گوید: بعد از اینکه شناخت از اسرای اردوگاه پیدا کردیم یک تیم 6 نفره تشکیل شد که تصمیم گیریها با آنها بود و 20 نفر تصمیمات را ابلاغ می کردند و تمام اسرای اردوگاه که با اضافه شدن اسرای شلمچه ، مجنون و زبیداد به 4هزار نفر می رسیدند اطاعت محض داشتند و اردوگاه 12 تکریت به خاطر این ویژگی معروف بود ، به طوری که عراقی ها خود می گفتند نظامیان و سربازانشان را که می خواهند تنبیه کنند به این اردوگاه تبعید می کنند.

سامانی از نوع نظم برای اردوگاهی بدون امکانات

شریعتی از زمانی می گوید که با قبولِ نبودن امکانات، اسرا خود به دنبال یک نظم و استفاده بهینه از حداقل امکانات می افتند و تصمیمات اردوگاه را به دست می گیرند.

او می گوید: از تمام امکاناتی که داشتیم بهره گرفتیم هر چند زیاد نبود ولی با شناخت تخصص های همدیگر تیم های آموزش زبان های خارجه از جمله انگلیسی ، آلمانی و حتی هندی و تیم های حافظان قرآن راه انداختیم و من چون معلم بودم با کمترین امکانات توانستم دو کتاب فارسی ابتدایی بنویسم که برای با سواد کردن اسرای بی سواد مورد استفاده قرار می گرفت.

محمد شریعتی تصریح می کند: برای نوشتن هیچ نوع امکاناتی نداشتیم ، ما را مجبور به مصرف سیگار می کردند و روزانه جیره سیگار داشتیم ما آنها را جمع آوری می کردیم و با رابطه به بعضی از ماموران عراقی می دادیم و در عوض خودکار می گرفتیم . برای تهیه کاغذ هم به آشپزخانه سپرده بودم کاغذهای نارنجی که داخل بسته های چای بود را دور نریزند و به من بدهند ، این تمام امکانات نوشتاری ما بود که آن هم بعد از تهیه  با دردسر نگهدای آن مواجه بودیم و باید مخفیگاهی برایش پیدا می کردیم.

او می گوید این بخشی از چهره بدون امکانات اردوگاه است و ما حتی نخ و سوزن هم نداشتیم ، سوزن را از سیم خاردار درست کرده بودیم و از پود جوراب هایمان به عنوان نخ استفاده می کردیم ، لباس هم دیر به دیر و به تعداد محدود برای مثال5 یا 6 دست برای یک آسایشگاه 150 نفری می دادند و ما هم با توجه به اولویت و نیاز در اختیار اسرا قرار می دادیم و من خودم یادم هست لباسی که به تن داشتم از 25 جا وصله شده بود!

پای برهنه در سرما و گرما 

این رزمنده و آزاده ادامه می دهد: در کل اسارت همه پا برهنه بودند و اواخر اسارت بود که در کل 15 جفت دمپایی آوردند و لی تا قبل از آن حتی سرویس بهداشتی و حمام نیز پا برهنه می رفتیم ، تابستانها روی زمین داغ و زمستان روی زمین های یخ زده راه می رفتیم ، استحمام هم با یک لگن آب بود که با لیوان های چای آب را روی خود می ریختیم و تازه زمانی که بدن ها خیس می شد عراقی ها شروع به زدن و آزار اسرا می کردند.

تبعید به بخش ملحق

او می گوید: برگراری ما مراسمات مذهبی در اردوگاه نیز یکی دیگر از  کارهایی است که شریعتی به عنوان یکی از از برنامه های اردوگاه تکریت به آن اشاره می کند و توضیح می دهد: تقریبا 35  نفر از آسایشگاه ما که قاطع اول نام داشت و بچه های بسیجی در آن بودند  به نام امت حزب الله معروف بودند که تمام مراسمات مذهبی را به نوعی برگزار می کردیم برای تنبیه این 35 نفر را به بخش" ملحق" تبعید کردند بخشی که الحاق شده به اردوگاه بود و یک چاردیواری که محوطه نداشت و تنها سربازان در آنجا نگهداری می شدند. 

محمد شریعتی می افزاید: این دسته سربازان آرام و بدون هیچ دردسر برای عراقی ها بودند ولی با ورد این 35 نفر به بخش ملحق و کارهایی که انجام شد ، چهره دیگری از آنها به نمایش گذاشته شد، عزاداری علنی و برپایی ایستگاه صلواتی از کارهایی بود که آنها با روشنگری این گروه 35 نفره انجام دادند به طوری که ظرف 8 ماه حضور این 35 نفر در این بخش ، در خیلی از مسائل مذهبی  از این امت حزب الله هم پیشی گرفتند و فوج وفوج به سمت اعتقادات سوق پیدا می کردند.

خبر تبادل اسرا

این آزاده گنبدی از آغاز تبادل اسرا می گوید و اینکه اصلا تصور این را هم نمی کرده اند که خبر تبادل بزودی در اردوگاه پخش شود.

او می گوید: یک لحظه پیام رادیو عراق قطع شد و موسیقی های حماسی پخش می کردند به نظر می رسید که عراق عملیات جدیدی را شروع کرده و یا حمله جدیدی انجام داده است و با توجه به آغاز جنگ عراق و کویت چیزی دیگری به ذهن نمی رسید که ناگهان صدام پیام داد که ما آتش بس را پذیرفته ایم و هر روز هزار اسیر با ایران تبادل می شود.

شریعتی در ادامه می دهد: این خبر به سرعت پیچید و از روز 26 مرداد ماه که تبادل اسرا شروع شد تا آماده شدن لیست اردوگاه ما 12 روز به طول انجامید، لباس های نو در اختیار ما قرار دادند و از همه ما خواستن تا با تیغ صورت های خود را اصلاح کنیم اما بچه ها مقاومت می کردند و این مقاومت تا ساعت 3 صبح روز بعد طول کشید اما در نهایت بخاطر توهین ارشد اردوگاه و نشستن روی قرآنهایی که قرار بود زمان آزادی به اسرا داده شود، همگی مجبور به انجام این کار شدند؛ البته به نشانۀ اعتراض همۀ اسرا تمام سر و صورت را تراشیدند.

آزادی 

زمان آزادی فرا می رسد و انتقال اسرا به اردوگاهی دیگر برای انتقال به ایران ،او در توصیف آن روز می گوید: برای انتقال به اردوگاه 11 تکریت منتقل شدیم تا با 700 اسیر آنجا هزار اسیر برای تبادل آماده شود، نیروهای صلیب سرخ ثبت نام اسرا را انجام دادند و با چند تا بیسکوئیت و شکلات و یک ظرف آب گرم سوار اتوبوس ها شدیم و به سمت مرز ایران حرکت کردیم.

محمد شریعتی که امید به بازگشت به آغوش خانواده را در این لحظه بیشتر احساس کرده است می گوید:  خانواده از بازگشت من اطلاعی نداشت و هنگامی که در کرمانشاه در قرنطینه بودیم برادران پاسدار نام اسرا و شهر های آنان را برای تدارک برنامه استقبال می نوشتند و من از آنها خواستم تا با منزل مادربزرگم که شماره آن را حفظ بودم تماس بگیرند و به آنها اطلاع دهند و آنها زحمت این کار را کشیدند و من 8 شهریور 69 به آغوش خانواده بازگشتم.

photo 2016 09 13 13 46 30

photo 2016 09 13 13 46 26

اثبات آزاد مردی با مقاومت

اثبات آزادمردی با مقاومت تعبیری است که شریعتی از اسارت دارد ، تعبیری که مغایر با سایر تعابیر ارائه شده و فاقد بزرگنمایی از مشکلات و سختی های اسارت است .هر چندپیشنهادات زیادی برای نوشتن از این روزهای سخت از سوی دوستانش به او شده است اما معتقد است این روزها در نوشتار نمی گنجد و شاید برخی با عنوان شدن اتفاقات دوران اسارت، آن را غلو و بزرگنمایی بخوانند و این جریانات تنها در سایه اعتقادات است که مورد قبول قرار می گیرد.

او در ادامه می گوید: اسیر 17 ساله ای که زیر شکنجه های عراقی ها سه بار بیهوش می شود اما تن به خواسته نامشروع و نامعقول عراقی ها نمی دهد و حتی زمانی که عراقی ها خود ترحم می کنند و طعامی برای او می آورند می گوید "به خدا قسم من روزه هستم" و پای اعتقاد خود می ایستند چطور باید نگارش شود تا ایستادگی و دفاع از اعتقادات را به نحو شایسته به تصویر بکشد؟

شریعتی همچنین می گوید: منش و رفتار عمو حسن و عمو حسین دو پیرمرد اسیری که بیش از 70 سال سن داشتند و برای اعتقاد به میدان آمدند و اسیر شدند و تحمل سختی و شکنجه اسارت را به جان  خریدند را چطور می توان بازگو کرد؟ هر چند تصور عراقی ها و برخی از حضور آنها برای یک منفعت مادی بود، اما می دانیم که اینها برگرفته از الگو های اسلام و مذهب ما  چون امام حسین (ع) ، بلال حبشی و عمار یاسر است.

او حلاوت و شیرینی پایداری بر اعتقادات را بر هر احساس تلخ از سختی هایی که کشیده است ارحج می داند و می گوید: از تمام لحظات اسارت درس گرفتم و بنظرم شیرین بود برای همین احساس می کنم نمی توان این حلاوت را بازگو کرد و یا نوشت و نمی توانم آنچه را به عنوان یک مسلمان شیعه پذیرفته ام را روی کاغذ بیاورم.

photo 2016 09 13 13 46 15

photo 2016 09 13 13 46 21

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده