دفتر خاطرات شهید « صمد اسودی »
پنجشنبه, ۰۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۳۲
همسرش مي گويد: پايه و اساس زندگي او رضاي خدا بود. زماني که به خواستگاري من آمد اولين حرفي که زد اين آيه شريفه بود:ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين...
نوید شاهد گلستان: با مروری بر زندگی نامه و وصیت نامه سرداران شهید استان خود قصد شناسایی و آشنایی بیشتر این شهیدان گرانقدر نموده است.
نام: صمد
نام خانوادگي: اسودي
نام پدر: اسداله
محل تولد: گنبد
تاريخ تولد: 1339/12/02
عضويت: سپاه پاسداران
آخرين مسئوليت: فرمانده گردان امام حسين (ع) لشکر 25 کربلا
محل شهادت: پادکان شهيد بيگلو اهواز
تاريخ شهادت: 1363/12/18
مزار: گلزار شهداي گنبد
زندگي نامه سردار شهيد :
صمد اسودي در دوم اسفندماه 1339 در خانواده اي مذهبي در شهرستان گنبد به دنيا آمد. پدرش اسدالله از اهالي سراب بود که به گنبد مهاجرت کرده بود. صمد چهارمين فرزند اسدالله و ربابه قصارپور بود. او قرآن را در شش سالگي نزد ملا حاج صالح فراگرفت.
در سال 1345 در هفت سالگي در يکي از دبستان هاي گنبد واقع در خيابان سرابي، دوره ابتدايي را آغاز کرد و دوره شش ساله ابتدايي را با نمرات خوب پشت سر گذاشت. دوره دبيرستان را در مدرسه ترک آباد (شهداي فعلي) گنبد به اتمام رساند. بعد از اتمام سال سوم متوسطه در سال 1353 تصميم گرفت وارد نيروي هوايي ارتش شود. خواهرش (طاهره) مي گويد: پدرم از فرط علاقه، او را داداش صدا مي کرد. وقتي او فهميد صمد تصميم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضي نيستم تو نوکر شاه باشي. به دنبال اين سخنان با اينکه لباس هاي دوره آموزشي را تحويل گرفته بود، از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مکانيکي رو آورد و پس از مدتي استادکار اين فن شد. خواهرش درباره خصوصيات اخلاقي او مي گويد: نسبت به همه خوش رفتار بود. به پدر و مادرش علاقه فراوان داشت. اگر پدرم عصباني مي شد او پاي پدرم را مي بوسيد و مي گفت: از من راضي باش. تمام درآمد خود از کارکردن را دو دستي به پدرم تقديم مي کرد.
صمد اسودي، قبل از انقلاب اسلامي در جلسات مخفي عليه رژيم شاه و پخش اعلاميه هاي امام خميني شرکت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامي در راهپيمايي ها و درگيري هاي کوچه و بازار عليه رژيم شاه، فعال بود. در 20 شهريور 1358 به خدمت سربازي اعزام شد و دوران سربازي را در نوده و چهل دختر و شاهرود گذراند. وقتي در خدمت سربازي بود از راديو شهيد ضد انقلاب در گنبد آشوب کرده است. بلافاصله مرخصي گرفت و در درگيري هاي گنبد شرکت داشت و سه بار در اين درگيري ها مجروح شد. در اين درگيري ها او و برادرش که بعد ها به شهادت رسيد و پدرش از منطقه شيعه نشين گنبد دفاع کردند. به همين خاطر مورد بغض شديد نيروهاي ضد انقلاب بودند. خواهرش مي گويد: سربازي او که تمام شد به پدرم گفت: آقاجان دين مي خواهي يا پول؟ اگر دين مي خواهي چون اسلام در خطر است از هر دو پسرت بايد دست بکشي چون راه ما راه قرآن و امام حسين (ع) است. اسودي، بسيار متعهد بود و صبح ها بعد از نماز، زيارت عاشورا و قرآن مي خواند به نحوي که همسايه ها مي گفتند خوشا به حال پدر و مادري که جواني مثل او داشته باشد. در مباحثي که با افراد بدبين به انقلاب داشت کوبنده و مستدل به آيات قرآن صحبت مي کرد.
او در 1 دي 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران گنبد درآمد و مسئوليت واحد عمليات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چريکي ورزيده هر جا که نياز به مقابله با دشمن، احساس مي شد سلاح به دوش حضور مي يافت و مايه دلگرمي همرزمانش بود. در 26 خرداد 1361 به جبهه اعزام گرديد و تا 2 مهر 1361 فرماندهي گردان امام حسين (ع) را عهده دار بود. يکي از نيروهاي گردانش مي گويد: در تيراندازي آنقدر تسلط و اعتماد به نفس داشت که وقتي نيروهاي گردان را به خط مي کرد و فرمان از جلو نظام مي داد، مي گفت: آنقدر بايد مرتب و در يک خط مستقيم بايستيد که فقط سر اولين نفر شما را ببينم و اگر با کلت تيري شليک کردم از بغل گوش همه رد شود. و عملا نيز چنين مي کرد. روزي يکي از نيروهايش به خاطر اينکه کمي نامنظم ايستاده بود از ناحيه گوش مورد اصابت تير قرار گرفت. او قادر بود سوار بر موتور سيکلت با سرعت 50 تا 60 کيلومتر گلوله آر پي جي را در قبضه جاگذاري و شليک کند و هدف مورد نظر را منهدم نمايد. از اين صحنه، فيلمبرداري شده و در فيلم سينمايي شب شکن، استفاده شده است. مي گفت: من قادرم مسلسل را در حال حرکت موتور خشاب گذاري و تيراندازي کنم و هدف مورد نظر را بزنم. محمد جلائي از نيرو هاي فرماندهي امام حسين (ع) در اين باره مي گويد:«گردان امام حسين داراي گروه ويژه اي بود که به نام گروه ضربت و عمده نيروهاي زبده و کيفي که مي توانستند در ساير گردان ها مسئوليت و فرماندهي نمايند در آن جمع شده بودند. مسئوليت اين گروه با شهيد خليل نظري بيجاري بود که بعد ها فرماندهي گردان هاي لشکر 25 کربلا را برعهده گرفت. ترکيب نيروهاي کيفي گردان امام حسين (ع) هميشه مورد اعتراض ساير فرماندهان بود. اما اين نيروها به خاطر توانايي روحي و شخصيتي اسودي از او جدا نمي شدند. »
اسودي در 3 مهر 1361 به سپاه گنبد مراجعت کرد و به عنوان مسئول تيم عملياتي گنبد مشغول به کار شد. در اين سال با خانم منظر قره خاني ازدواج کرد. خواهرش مي گويد: با اصرار ما تصميم به ازدواج گرفت.
همسرش مي گويد: پايه و اساس زندگي او رضاي خدا بود. زماني که به خواستگاري من آمد اولين حرفي که زد اين آيه شريفه بود: ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين. مراسم ازدواج، بسيار ساده برگزار شد. به گفته خواهرش: يکي از دوستان دوره سربازي او به نام سليمان نجات عين، همسايه ما بود و شهيد شده بود. صمد مي گفت: اگر در مراسم عروسي دست بزنيد خانواده آن شهيد ناراحت مي شوند و من شما را نمي بخشم، لباس دامادي را که عروس خريده بود قبول نکرد که اين امر ناراحتي پدر همسرش را در پي داشت. چند روز بعد از ازدواج قصد جبهه کرد. گفتيم تازه ازدواج کرده اي چرا به جبهه مي روي؟ گفت: با امام زمان (عج) عهد کردم که تا آخرين قطره خون سرباز امام زمان (عج) باشم. مادرم پرسيد: اين خواهرانت را به که مي سپاري؟ گفت: هر وقت مشکلي داشتيد صاحب الزمان (عج) را صدا بزنيد و او را بخوانيد، صمد ماجراي عهد خود با امام زمان را اينگونه بيان کرده است: در يکي از عمليات ها تمام بچه ها شهيد شدند و من و يک پيرمرد زنده مانديم و نزديک بود اسير شويم. امام زمان (عج) را صدا زدم و از او خواستم تا نجاتم دهد و اگر نجاتم دهد تا آخرين نفس و آخرين قطره خونم سرباز او باشم و در جبهه بمانم.
او از 28 دي 1361 تا 28 تير 1362 فرماندهي گردان امام حسين (ع) از لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. همسرش مي گويد: وقتي که در جبهه حضور داشت هر چند ماه، ده روز، آن هم براي دلخوشي ما و نه براي استراحت به مرخصي مي آمد. معمولا ساعت ورود را طوري تنظيم مي کرد که شب ها به منزل برسد تا مبادا با خانواده هاي شهدا روبه رو شود. هر بار که به مرخصي مي آمد با ناراحتي مي گفت: از خانواده شهدا شرمنده ام.
او دي از 29 تير 1362 تا 23 شهريور 1362 (به مدت دو ماه) درواحد عمليات گنبد مشغول بود که بار ديگر تصميم گرفت به جبهه اعزام شود. به بيان همسرش در همين ايام به او توصيه شده بود مسئوليت فرماندهي سپاه شهر را بپذيرد و گفت: به حضور ما در جبهه ها بيشتر نياز است.
در 24 شهريور 1362 به جبهه هاي غرب اعزام شد و قريب به هفت ماه فرمانده عمليات سپاه مروان بود. در 20 فروردين 1363 به جبهه هاي جنوب رفت و فرماندهي گردان امام حسين(ع) را به عهده گرفت.
حاج کميل کهنسال قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا درباره قابليت هاي نظامي و توان تئوريک اسودي مي گويد: در زماني که فرماندهان گردان ها کمتر به مطالعه مباحث آموزشي و تئوري هاي نظامي مي پرداختند اسودي به اينگونه مباحث مي پرداخت و امر آموزش را بسيار جدي مي گرفت. تاکيد بسيار داشت که کلاس هاي آموزشي بگذاريم و در خصوص مباحث نظامي به بحث بنشينيم. با اين روحيه نظامي و جسارت مثال زدني، وقتي به خانه مي رسيد مثل اينکه اصلا در فضاي سخت درگيري هاي جنگ نبوده و از تفرجگاه مي آيد. او تقوي، جسارت، تهجد و شجاعت را در کنار يکديگر دارا بود به طوري که کمتر کسي مانند او يافت مي شد. همسرش مي گويد: حتي بين نيروهاي دشمن نيز به عنوان سربازي رشيد و شجاع شناخته شده بود؛ به همين منظور براي سر او جايزه گذاشته بودند. با حضور در بين رزمندگان، ترس و خوف از دشمن را در آنان از بين مي برد. قدرت تهييج و تقويت روحيه او بسيار بالا بود و در زمان کوتاهي مي توانست نيروهاي خسته و درمانده را به نيرويي قوي و خستگي ناپذير تبديل کند. او همه نيروها را براي حضور در يک عمليات افتخاري غيرقابل برگشت، آماده مي کرد و گردان او در اکثر عمليات ها خط شکن بود. هرگاه براي نيروهايش سخنراني مي کرد آنچنان عاشقانه از امام حسين (ع) و حضرت مهدي (عج) سخن مي گفت که آن ها بي اختيار گريه مي کردند. به جرات مي توان گفت که هيچ سخنراني نداشت که در آن نيروهاي گردان نگريسته باشند. عشق او به حضرت امام حسين (ع) به حدي بود که در سخنراني ها ارادت خاص خود را با اشک و گريه نسبت به آن امام ابراز مي داشت. به نيروها توصيه مي کرد تا آخرين نفس و آخرين گلوله و آخرين قطره خون با دشمن بجنگند و تسليم دشمن نشوند. يکي ديگر از ويژگي هاي برجسته او آمادگي براي فداکاري و ايثار بود. اين ويژگي سبب مي شد نيروهايش با کوچک ترين اشاره او آماده تهاجم و جانبازي باشند. با نيروهاي تحت امر با خوشرويي و مهرباني برخورد مي کرد ولي در دستورات نظامي بسيار جدي بود. هميشه جمعي از رزمندگان چادر فرماندهي دورش حلقه مي زدند و به سخنان او گوش مي دادند. به امام خميني علاقه شديدي داشت و خود را سرباز او مي دانست و معتقد بود امام، نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب مي دانست. در نامه هايي که براي خانواده و دوستان مي نوشت، هميشه توصيه مي کرد به فرامين امام گوش دهند و طوري عمل کنند که موجب رضايت امام زمان (عج) و نائبش امام خميني باشند. همسرش مي گويد: در يکي از جبهه ها که آقاي نورمفيدي، پيام امام خميني (ره) را براي نيروهاي لشکر 25 کربلا آورده بود، اودر بين جمعيت بلند شد و با تمام وجود فرياد برآورد که به امام بگوييد ما از سربازان جان بر کف ايشان هستيم و تا آخرين قطره خون از مملکت و انقلاب خود دفاع خواهيم کرد و به امام بگوييد که ما را دعا کند. اسودي، با وجود فعاليت هاي شبانه روزي در راه انقلاب، در مقابل شهدا و خانواده هاي آن ها احساس شرمندگي مي کرد و مي گفت: ما به شهدا بدهکاريم و بايد با ادامه دادن به راه آن ها بدهي خود را بپردازيم. به همه توصيه مي کرد که ائمه اطهار را الگو قرار دهند زيرا آن ها بهترين راهنما براي سعادت بشر در امور دنيا و آخرت مي باشند. در پشتيباني از ولايت فقيه و خدمتگزاران به نظام از هيچ کاري کوتاهي نمي کرد. از خصوصيات ديگر او روحيه عارفانه، عاشقانه و گريه هاي توأم با استغاثه بود.
سردار کهنسال قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا در اواخر سال 1363 (در زمان عمليات بدر) مي گويد: چند روز مانده به عمليات بدر در جلسه دعايي که در آن شهيد حجه الاسلام و المسلمين محلاتي نماينده حضرت امام در سپاه و سردار محسن رضايي و اکثر فرماندهان حاضر بودند زيارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم، اسودي را که قرار بود به منطقه پل العزيز برود ديدم. روحيه خيلي شاداب و با نشاطي داشت. با بغضي از گريه همراه با شادي گفت: وقتي امام زمان (عج) خود در يک عمليات حضور دارد آيا ممکن است در چنين صحنه اي انسان اندکي نگراني و ترديد به خود راه دهد. چه توفيقي بالاتر از اين که در عملياتي شرکت کنم که خود حضرت، فرماندهي را بر عهده دارد. درآن لحظات، احساس کردم در شرايطي است که در پوست خود نمي گنجد و به شرايطي و حالاتي رسيده است که شايد ماندگار نباشد و حقيقتا پرپر مي زد. صبح روز بعد، گردان براي عمليات بدر مهيا شد و آخرين صبحگاه خود را در پادگان شهيد بيگلوي اهواز برگزار کرد. نيروها به خط ايستاده بودند و بر خلاف هميشه که محمدرضا هدايت پناه و محمد جلايي (مسئول تبليغات) صبحگاه را برگزار مي کردند صمد، قرآن به دست، با بادگير زيتوني در جايگاه قرار گرفت و با آواي دلنشين و حزيني شروع به تلاوت قرآن کرد. اين اولين باري بود که مي ديدم يک فرمانده گردان شخصا قرآن صبحگاهي را تلاوت مي کند. چند آيه از سوره انا فتحناک لک فتحا مبينا را تلاوت کرد. سپس به سخنراني پرداخت در حالي که هاله اي از نور از صورتش تلالو مي کرد. من که محو صورت نوراني او شده بودم، به خود گفتم امروز چقدر اسودي نوراني شده است. اي کاش دوربين داشتم و از اين حالتش عکس مي گرفتم. سپس فرازهايي از زيارت عاشورا را تلاوت کرد و بعد اشاراتي از نهج البلاغه در خصوص ورود به رزمندگان به بصره در حالي که گرد و غباري برپا نمي کنند بيان کرد. سپس گفت: عملياتي که در پيش است من سخت ترين موقعيت آن را تقبل کرده ام و از فرماندهي لشکر خواستم تا گردان ما را وارد عمل کند. اي عزيزان! در برهه اي از تاريخ قرار داريم که هرکس در آن شرکت نداشته باشد سرش کلاه رفته است و پشيمان خواهد شد. به همين قرآن قسم که تسويه حساب و يا کم شدن نيروهاي گردان، هيچ تزلزلي در اراده ام در قبول ماموريت ايجاد نمي کند. شما سربازان امام زمان هستيد. از ته قلب از او بخواهيد، چرا که هيچگاه سربازانش را رد نمي کند. من به جرات قسم مي خورم که زير برگه پيروزي را امام زمان امضا کرده است. اين بار به شما قول مي دهم که ديگر بليط مرخصي را طوري تنظيم نمي کنيم که شب به خانه برسيم. اين بار ديگر پيش بچه هاي مفقودين و شهدا شرمنده و خجل نيستيم. در پي صحبت هاي او، صداي ناله و شيون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان مي گريستند. در ادامه صحبت هايش با بغض گفت: ان شاءالله مي رويم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در کنار نهر علقمه از يزيديان زمان خواهيم گرفت. مي رويم تا انتقام پهلوي شکسته زهرا را بگيريم و اميدواريم که آقا امام زمان ما را به عنوان کوچک ترين سربازانش قبول کند، در پايان سخنانش در حالي که نيروها سخت مي گريستند با دلي پر سوز گفت: برادران من، به همديگر قول بدهيم هرکس زودتر به شهادت رسيد سلام ما را به فاطمه زهرا (س) و امام حسين (ع) برساند.
بهروز محمد جلائي، درباره اين صبحگاه مي گويد: صبحگاه را هميشه من و شهيد محمدرضا هدايت پناه مسئول تبليغات گردان - برگزار مي کرديم و قرآن را من مي خواندم. اما اين بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگي به جايگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن کرد. نوع تلاوت او بسيار دلنشين و زيبا بود. . بعد از تلاوت قرآن، اندکي صحبت کرد و شرايط و سختي کار را توضيح داد و گفت: من به شما اعتقاد دارم. ماموريتي سنگين در پيش داريد. هرچه سريع تر آماده شويد و حتما ماسک هاي ضد شيميايي برداريد. بعد از اتمام سخنراني صمد اسودي، نيروها به محل گروهان ها برگشتند و عظيمي- مسئول گروهان- در حال توجيه نيروها بودکه ناگهان صداي انفجاري برخاست. لحظه اي مسئولين گردان را ديدم که پيکر صمد را پشت تويوتا گذاشتند تا به بيمارستان برسانند. در ميان نگاه منتظر و بهت زده ما يکي از مسئولين گردان با دست اشاره اي به عظيمي کرد به اين معنا که تمام کرده است. ماجراي انفجار از اين قرار بود که نيروهاي ما در عمليات بدر بايد در ميان آب هاي هور در قلب هورالهويزه وارد عمل شوند. ظاهرا شهيد اسودي، نارنجکي را بيست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگي عملکرد آن را آزمايش کند. بعد از اتمام سخنراني بلافاصله سراغ نارنجک رفت و نارنجک در دستان او منفجر شد. بهروز محمد جلائي که به صحنه نزديک بود، مي گويد: صمد، نزد شهيد خليل نظري رفت و گفت: امانتي را بده و نارنجک را گرفت و به پشت چادرها رفت. هنوز از کنار نيروها و آقاي خطيب- مسئول تسليحات- عبور نکرده بود که جلوي چادر تسليحات بدون آن که ضامن نارنجک را بکشد، نارنجک در دست هاي مشت کرده اش منفجر شد. در نتيجه اين انفجار، صورت سينه او و يک چشم، فک و دهانش کاملا متلاشي شد و گلبادي نژاد و خليل نظري و خطيب، زخمي شدند. به اين ترتيب صمد اسودي در ساعت 5/8 صبح شنبه 18 اسفند 1363 در پادگان شهيد بيگلوي اهواز به شهادت رسيد. پيکرش به مزار شهداي گنبد انتقال يافت و به خاک سپرده شد. همسرش مي گويد: پس از شهادت، در عالم رؤيا به من گفت: من همنشين حضرت ابوافضل (ع) هستم و نگران من نباشيد. يگانه دحتر شهيد اسودي، مدتي پس از شهادت پدر به دنيا آمد. تنها برادر او- محمد علي- يک سال بعد، به شهادت رسيد. خواهرش مي گويد: چهلم محمد علي و سالگرد صمد در يک روز افتاده و پس از اين روز پدرم نيز از فراق آنان فوت کرد.
برای ملاحظه و دیدن سایر بخش هایی سایت شهید معظم به آدرس :
http://shahidasodi.ir
یاد و نامش گرامی باد...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
نام: صمد
نام خانوادگي: اسودي
نام پدر: اسداله
محل تولد: گنبد
تاريخ تولد: 1339/12/02
عضويت: سپاه پاسداران
آخرين مسئوليت: فرمانده گردان امام حسين (ع) لشکر 25 کربلا
محل شهادت: پادکان شهيد بيگلو اهواز
تاريخ شهادت: 1363/12/18
مزار: گلزار شهداي گنبد
زندگي نامه سردار شهيد :
صمد اسودي در دوم اسفندماه 1339 در خانواده اي مذهبي در شهرستان گنبد به دنيا آمد. پدرش اسدالله از اهالي سراب بود که به گنبد مهاجرت کرده بود. صمد چهارمين فرزند اسدالله و ربابه قصارپور بود. او قرآن را در شش سالگي نزد ملا حاج صالح فراگرفت.
در سال 1345 در هفت سالگي در يکي از دبستان هاي گنبد واقع در خيابان سرابي، دوره ابتدايي را آغاز کرد و دوره شش ساله ابتدايي را با نمرات خوب پشت سر گذاشت. دوره دبيرستان را در مدرسه ترک آباد (شهداي فعلي) گنبد به اتمام رساند. بعد از اتمام سال سوم متوسطه در سال 1353 تصميم گرفت وارد نيروي هوايي ارتش شود. خواهرش (طاهره) مي گويد: پدرم از فرط علاقه، او را داداش صدا مي کرد. وقتي او فهميد صمد تصميم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضي نيستم تو نوکر شاه باشي. به دنبال اين سخنان با اينکه لباس هاي دوره آموزشي را تحويل گرفته بود، از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مکانيکي رو آورد و پس از مدتي استادکار اين فن شد. خواهرش درباره خصوصيات اخلاقي او مي گويد: نسبت به همه خوش رفتار بود. به پدر و مادرش علاقه فراوان داشت. اگر پدرم عصباني مي شد او پاي پدرم را مي بوسيد و مي گفت: از من راضي باش. تمام درآمد خود از کارکردن را دو دستي به پدرم تقديم مي کرد.
صمد اسودي، قبل از انقلاب اسلامي در جلسات مخفي عليه رژيم شاه و پخش اعلاميه هاي امام خميني شرکت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامي در راهپيمايي ها و درگيري هاي کوچه و بازار عليه رژيم شاه، فعال بود. در 20 شهريور 1358 به خدمت سربازي اعزام شد و دوران سربازي را در نوده و چهل دختر و شاهرود گذراند. وقتي در خدمت سربازي بود از راديو شهيد ضد انقلاب در گنبد آشوب کرده است. بلافاصله مرخصي گرفت و در درگيري هاي گنبد شرکت داشت و سه بار در اين درگيري ها مجروح شد. در اين درگيري ها او و برادرش که بعد ها به شهادت رسيد و پدرش از منطقه شيعه نشين گنبد دفاع کردند. به همين خاطر مورد بغض شديد نيروهاي ضد انقلاب بودند. خواهرش مي گويد: سربازي او که تمام شد به پدرم گفت: آقاجان دين مي خواهي يا پول؟ اگر دين مي خواهي چون اسلام در خطر است از هر دو پسرت بايد دست بکشي چون راه ما راه قرآن و امام حسين (ع) است. اسودي، بسيار متعهد بود و صبح ها بعد از نماز، زيارت عاشورا و قرآن مي خواند به نحوي که همسايه ها مي گفتند خوشا به حال پدر و مادري که جواني مثل او داشته باشد. در مباحثي که با افراد بدبين به انقلاب داشت کوبنده و مستدل به آيات قرآن صحبت مي کرد.
او در 1 دي 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران گنبد درآمد و مسئوليت واحد عمليات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چريکي ورزيده هر جا که نياز به مقابله با دشمن، احساس مي شد سلاح به دوش حضور مي يافت و مايه دلگرمي همرزمانش بود. در 26 خرداد 1361 به جبهه اعزام گرديد و تا 2 مهر 1361 فرماندهي گردان امام حسين (ع) را عهده دار بود. يکي از نيروهاي گردانش مي گويد: در تيراندازي آنقدر تسلط و اعتماد به نفس داشت که وقتي نيروهاي گردان را به خط مي کرد و فرمان از جلو نظام مي داد، مي گفت: آنقدر بايد مرتب و در يک خط مستقيم بايستيد که فقط سر اولين نفر شما را ببينم و اگر با کلت تيري شليک کردم از بغل گوش همه رد شود. و عملا نيز چنين مي کرد. روزي يکي از نيروهايش به خاطر اينکه کمي نامنظم ايستاده بود از ناحيه گوش مورد اصابت تير قرار گرفت. او قادر بود سوار بر موتور سيکلت با سرعت 50 تا 60 کيلومتر گلوله آر پي جي را در قبضه جاگذاري و شليک کند و هدف مورد نظر را منهدم نمايد. از اين صحنه، فيلمبرداري شده و در فيلم سينمايي شب شکن، استفاده شده است. مي گفت: من قادرم مسلسل را در حال حرکت موتور خشاب گذاري و تيراندازي کنم و هدف مورد نظر را بزنم. محمد جلائي از نيرو هاي فرماندهي امام حسين (ع) در اين باره مي گويد:«گردان امام حسين داراي گروه ويژه اي بود که به نام گروه ضربت و عمده نيروهاي زبده و کيفي که مي توانستند در ساير گردان ها مسئوليت و فرماندهي نمايند در آن جمع شده بودند. مسئوليت اين گروه با شهيد خليل نظري بيجاري بود که بعد ها فرماندهي گردان هاي لشکر 25 کربلا را برعهده گرفت. ترکيب نيروهاي کيفي گردان امام حسين (ع) هميشه مورد اعتراض ساير فرماندهان بود. اما اين نيروها به خاطر توانايي روحي و شخصيتي اسودي از او جدا نمي شدند. »
اسودي در 3 مهر 1361 به سپاه گنبد مراجعت کرد و به عنوان مسئول تيم عملياتي گنبد مشغول به کار شد. در اين سال با خانم منظر قره خاني ازدواج کرد. خواهرش مي گويد: با اصرار ما تصميم به ازدواج گرفت.
همسرش مي گويد: پايه و اساس زندگي او رضاي خدا بود. زماني که به خواستگاري من آمد اولين حرفي که زد اين آيه شريفه بود: ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين. مراسم ازدواج، بسيار ساده برگزار شد. به گفته خواهرش: يکي از دوستان دوره سربازي او به نام سليمان نجات عين، همسايه ما بود و شهيد شده بود. صمد مي گفت: اگر در مراسم عروسي دست بزنيد خانواده آن شهيد ناراحت مي شوند و من شما را نمي بخشم، لباس دامادي را که عروس خريده بود قبول نکرد که اين امر ناراحتي پدر همسرش را در پي داشت. چند روز بعد از ازدواج قصد جبهه کرد. گفتيم تازه ازدواج کرده اي چرا به جبهه مي روي؟ گفت: با امام زمان (عج) عهد کردم که تا آخرين قطره خون سرباز امام زمان (عج) باشم. مادرم پرسيد: اين خواهرانت را به که مي سپاري؟ گفت: هر وقت مشکلي داشتيد صاحب الزمان (عج) را صدا بزنيد و او را بخوانيد، صمد ماجراي عهد خود با امام زمان را اينگونه بيان کرده است: در يکي از عمليات ها تمام بچه ها شهيد شدند و من و يک پيرمرد زنده مانديم و نزديک بود اسير شويم. امام زمان (عج) را صدا زدم و از او خواستم تا نجاتم دهد و اگر نجاتم دهد تا آخرين نفس و آخرين قطره خونم سرباز او باشم و در جبهه بمانم.
او از 28 دي 1361 تا 28 تير 1362 فرماندهي گردان امام حسين (ع) از لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. همسرش مي گويد: وقتي که در جبهه حضور داشت هر چند ماه، ده روز، آن هم براي دلخوشي ما و نه براي استراحت به مرخصي مي آمد. معمولا ساعت ورود را طوري تنظيم مي کرد که شب ها به منزل برسد تا مبادا با خانواده هاي شهدا روبه رو شود. هر بار که به مرخصي مي آمد با ناراحتي مي گفت: از خانواده شهدا شرمنده ام.
او دي از 29 تير 1362 تا 23 شهريور 1362 (به مدت دو ماه) درواحد عمليات گنبد مشغول بود که بار ديگر تصميم گرفت به جبهه اعزام شود. به بيان همسرش در همين ايام به او توصيه شده بود مسئوليت فرماندهي سپاه شهر را بپذيرد و گفت: به حضور ما در جبهه ها بيشتر نياز است.
در 24 شهريور 1362 به جبهه هاي غرب اعزام شد و قريب به هفت ماه فرمانده عمليات سپاه مروان بود. در 20 فروردين 1363 به جبهه هاي جنوب رفت و فرماندهي گردان امام حسين(ع) را به عهده گرفت.
حاج کميل کهنسال قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا درباره قابليت هاي نظامي و توان تئوريک اسودي مي گويد: در زماني که فرماندهان گردان ها کمتر به مطالعه مباحث آموزشي و تئوري هاي نظامي مي پرداختند اسودي به اينگونه مباحث مي پرداخت و امر آموزش را بسيار جدي مي گرفت. تاکيد بسيار داشت که کلاس هاي آموزشي بگذاريم و در خصوص مباحث نظامي به بحث بنشينيم. با اين روحيه نظامي و جسارت مثال زدني، وقتي به خانه مي رسيد مثل اينکه اصلا در فضاي سخت درگيري هاي جنگ نبوده و از تفرجگاه مي آيد. او تقوي، جسارت، تهجد و شجاعت را در کنار يکديگر دارا بود به طوري که کمتر کسي مانند او يافت مي شد. همسرش مي گويد: حتي بين نيروهاي دشمن نيز به عنوان سربازي رشيد و شجاع شناخته شده بود؛ به همين منظور براي سر او جايزه گذاشته بودند. با حضور در بين رزمندگان، ترس و خوف از دشمن را در آنان از بين مي برد. قدرت تهييج و تقويت روحيه او بسيار بالا بود و در زمان کوتاهي مي توانست نيروهاي خسته و درمانده را به نيرويي قوي و خستگي ناپذير تبديل کند. او همه نيروها را براي حضور در يک عمليات افتخاري غيرقابل برگشت، آماده مي کرد و گردان او در اکثر عمليات ها خط شکن بود. هرگاه براي نيروهايش سخنراني مي کرد آنچنان عاشقانه از امام حسين (ع) و حضرت مهدي (عج) سخن مي گفت که آن ها بي اختيار گريه مي کردند. به جرات مي توان گفت که هيچ سخنراني نداشت که در آن نيروهاي گردان نگريسته باشند. عشق او به حضرت امام حسين (ع) به حدي بود که در سخنراني ها ارادت خاص خود را با اشک و گريه نسبت به آن امام ابراز مي داشت. به نيروها توصيه مي کرد تا آخرين نفس و آخرين گلوله و آخرين قطره خون با دشمن بجنگند و تسليم دشمن نشوند. يکي ديگر از ويژگي هاي برجسته او آمادگي براي فداکاري و ايثار بود. اين ويژگي سبب مي شد نيروهايش با کوچک ترين اشاره او آماده تهاجم و جانبازي باشند. با نيروهاي تحت امر با خوشرويي و مهرباني برخورد مي کرد ولي در دستورات نظامي بسيار جدي بود. هميشه جمعي از رزمندگان چادر فرماندهي دورش حلقه مي زدند و به سخنان او گوش مي دادند. به امام خميني علاقه شديدي داشت و خود را سرباز او مي دانست و معتقد بود امام، نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب مي دانست. در نامه هايي که براي خانواده و دوستان مي نوشت، هميشه توصيه مي کرد به فرامين امام گوش دهند و طوري عمل کنند که موجب رضايت امام زمان (عج) و نائبش امام خميني باشند. همسرش مي گويد: در يکي از جبهه ها که آقاي نورمفيدي، پيام امام خميني (ره) را براي نيروهاي لشکر 25 کربلا آورده بود، اودر بين جمعيت بلند شد و با تمام وجود فرياد برآورد که به امام بگوييد ما از سربازان جان بر کف ايشان هستيم و تا آخرين قطره خون از مملکت و انقلاب خود دفاع خواهيم کرد و به امام بگوييد که ما را دعا کند. اسودي، با وجود فعاليت هاي شبانه روزي در راه انقلاب، در مقابل شهدا و خانواده هاي آن ها احساس شرمندگي مي کرد و مي گفت: ما به شهدا بدهکاريم و بايد با ادامه دادن به راه آن ها بدهي خود را بپردازيم. به همه توصيه مي کرد که ائمه اطهار را الگو قرار دهند زيرا آن ها بهترين راهنما براي سعادت بشر در امور دنيا و آخرت مي باشند. در پشتيباني از ولايت فقيه و خدمتگزاران به نظام از هيچ کاري کوتاهي نمي کرد. از خصوصيات ديگر او روحيه عارفانه، عاشقانه و گريه هاي توأم با استغاثه بود.
سردار کهنسال قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا در اواخر سال 1363 (در زمان عمليات بدر) مي گويد: چند روز مانده به عمليات بدر در جلسه دعايي که در آن شهيد حجه الاسلام و المسلمين محلاتي نماينده حضرت امام در سپاه و سردار محسن رضايي و اکثر فرماندهان حاضر بودند زيارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم، اسودي را که قرار بود به منطقه پل العزيز برود ديدم. روحيه خيلي شاداب و با نشاطي داشت. با بغضي از گريه همراه با شادي گفت: وقتي امام زمان (عج) خود در يک عمليات حضور دارد آيا ممکن است در چنين صحنه اي انسان اندکي نگراني و ترديد به خود راه دهد. چه توفيقي بالاتر از اين که در عملياتي شرکت کنم که خود حضرت، فرماندهي را بر عهده دارد. درآن لحظات، احساس کردم در شرايطي است که در پوست خود نمي گنجد و به شرايطي و حالاتي رسيده است که شايد ماندگار نباشد و حقيقتا پرپر مي زد. صبح روز بعد، گردان براي عمليات بدر مهيا شد و آخرين صبحگاه خود را در پادگان شهيد بيگلوي اهواز برگزار کرد. نيروها به خط ايستاده بودند و بر خلاف هميشه که محمدرضا هدايت پناه و محمد جلايي (مسئول تبليغات) صبحگاه را برگزار مي کردند صمد، قرآن به دست، با بادگير زيتوني در جايگاه قرار گرفت و با آواي دلنشين و حزيني شروع به تلاوت قرآن کرد. اين اولين باري بود که مي ديدم يک فرمانده گردان شخصا قرآن صبحگاهي را تلاوت مي کند. چند آيه از سوره انا فتحناک لک فتحا مبينا را تلاوت کرد. سپس به سخنراني پرداخت در حالي که هاله اي از نور از صورتش تلالو مي کرد. من که محو صورت نوراني او شده بودم، به خود گفتم امروز چقدر اسودي نوراني شده است. اي کاش دوربين داشتم و از اين حالتش عکس مي گرفتم. سپس فرازهايي از زيارت عاشورا را تلاوت کرد و بعد اشاراتي از نهج البلاغه در خصوص ورود به رزمندگان به بصره در حالي که گرد و غباري برپا نمي کنند بيان کرد. سپس گفت: عملياتي که در پيش است من سخت ترين موقعيت آن را تقبل کرده ام و از فرماندهي لشکر خواستم تا گردان ما را وارد عمل کند. اي عزيزان! در برهه اي از تاريخ قرار داريم که هرکس در آن شرکت نداشته باشد سرش کلاه رفته است و پشيمان خواهد شد. به همين قرآن قسم که تسويه حساب و يا کم شدن نيروهاي گردان، هيچ تزلزلي در اراده ام در قبول ماموريت ايجاد نمي کند. شما سربازان امام زمان هستيد. از ته قلب از او بخواهيد، چرا که هيچگاه سربازانش را رد نمي کند. من به جرات قسم مي خورم که زير برگه پيروزي را امام زمان امضا کرده است. اين بار به شما قول مي دهم که ديگر بليط مرخصي را طوري تنظيم نمي کنيم که شب به خانه برسيم. اين بار ديگر پيش بچه هاي مفقودين و شهدا شرمنده و خجل نيستيم. در پي صحبت هاي او، صداي ناله و شيون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان مي گريستند. در ادامه صحبت هايش با بغض گفت: ان شاءالله مي رويم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در کنار نهر علقمه از يزيديان زمان خواهيم گرفت. مي رويم تا انتقام پهلوي شکسته زهرا را بگيريم و اميدواريم که آقا امام زمان ما را به عنوان کوچک ترين سربازانش قبول کند، در پايان سخنانش در حالي که نيروها سخت مي گريستند با دلي پر سوز گفت: برادران من، به همديگر قول بدهيم هرکس زودتر به شهادت رسيد سلام ما را به فاطمه زهرا (س) و امام حسين (ع) برساند.
بهروز محمد جلائي، درباره اين صبحگاه مي گويد: صبحگاه را هميشه من و شهيد محمدرضا هدايت پناه مسئول تبليغات گردان - برگزار مي کرديم و قرآن را من مي خواندم. اما اين بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگي به جايگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن کرد. نوع تلاوت او بسيار دلنشين و زيبا بود. . بعد از تلاوت قرآن، اندکي صحبت کرد و شرايط و سختي کار را توضيح داد و گفت: من به شما اعتقاد دارم. ماموريتي سنگين در پيش داريد. هرچه سريع تر آماده شويد و حتما ماسک هاي ضد شيميايي برداريد. بعد از اتمام سخنراني صمد اسودي، نيروها به محل گروهان ها برگشتند و عظيمي- مسئول گروهان- در حال توجيه نيروها بودکه ناگهان صداي انفجاري برخاست. لحظه اي مسئولين گردان را ديدم که پيکر صمد را پشت تويوتا گذاشتند تا به بيمارستان برسانند. در ميان نگاه منتظر و بهت زده ما يکي از مسئولين گردان با دست اشاره اي به عظيمي کرد به اين معنا که تمام کرده است. ماجراي انفجار از اين قرار بود که نيروهاي ما در عمليات بدر بايد در ميان آب هاي هور در قلب هورالهويزه وارد عمل شوند. ظاهرا شهيد اسودي، نارنجکي را بيست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگي عملکرد آن را آزمايش کند. بعد از اتمام سخنراني بلافاصله سراغ نارنجک رفت و نارنجک در دستان او منفجر شد. بهروز محمد جلائي که به صحنه نزديک بود، مي گويد: صمد، نزد شهيد خليل نظري رفت و گفت: امانتي را بده و نارنجک را گرفت و به پشت چادرها رفت. هنوز از کنار نيروها و آقاي خطيب- مسئول تسليحات- عبور نکرده بود که جلوي چادر تسليحات بدون آن که ضامن نارنجک را بکشد، نارنجک در دست هاي مشت کرده اش منفجر شد. در نتيجه اين انفجار، صورت سينه او و يک چشم، فک و دهانش کاملا متلاشي شد و گلبادي نژاد و خليل نظري و خطيب، زخمي شدند. به اين ترتيب صمد اسودي در ساعت 5/8 صبح شنبه 18 اسفند 1363 در پادگان شهيد بيگلوي اهواز به شهادت رسيد. پيکرش به مزار شهداي گنبد انتقال يافت و به خاک سپرده شد. همسرش مي گويد: پس از شهادت، در عالم رؤيا به من گفت: من همنشين حضرت ابوافضل (ع) هستم و نگران من نباشيد. يگانه دحتر شهيد اسودي، مدتي پس از شهادت پدر به دنيا آمد. تنها برادر او- محمد علي- يک سال بعد، به شهادت رسيد. خواهرش مي گويد: چهلم محمد علي و سالگرد صمد در يک روز افتاده و پس از اين روز پدرم نيز از فراق آنان فوت کرد.
برای ملاحظه و دیدن سایر بخش هایی سایت شهید معظم به آدرس :
http://shahidasodi.ir
یاد و نامش گرامی باد...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
نظر شما