بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « مسعود اکبری»/استان گلستان(1)
نام : مسعود
نام خانوادگی : اکبری
فرزند : علی
متولد : 1342
تحصیلات : فوق دیپلم
شغل : بازنشسته
نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج
سن در زمان اعزام : 18 سال
سابقه حضور در جبهه : سال های 59-60-61-62-63-64-65-66-67
تحصیلات هنگام اعزام : دیپلم
نوع فعالیت در جبهه : مختلف
وضعیت ایثارگری : جانباز %25
نسبت با شهید : -
حضور در عملیات : فتح المبین، بیت المقدس، رمضان،کربلای1، والفجر8
روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است. حدود 7 غروب بود، سالن را ترک کردیم و به سمت منزل آمدیم و با دوستانم راجع به این اتفاقی که رخ داده بود، صحبت می کردیم. اولین باری که تصمیم گرفتم به جبهه بروم، آبان ماه یا آذر ماه 59 بود.
آن زمان 17 سال بیشتر نداشتم ، در آن زمان ، اعزام به جبهه ها به صورت محدود صورت می گرفت و تعداد نیروهایی که از این جا متقاضی بودند، زیاد بود، من در بین آن نیروهای متقاضی، از نظر چثه و سن، بچه محسوب می شدم، آن زمان بسیج در مرکز تربیت معلم امام خمینی فعلی قرار داشت، برای انتخاب نیروهایی که می خواستند اعزام کنند، مسابقه ای شبیه آمادگی جسمانی ترنیب دادند. یادم هست که در آن مسابقه، شهید طبرسا هم حضور داشت. من در آن مسابقه، به دلیل علاقه ام به حضور در جنگ، خیلی گریه و زاری کردم که در نهایت پذیرفتند مرا به منطقه ببرند.
به این ترتیب شد که اولین بار در سال 59 در جبهه حضور یافتم.از گرگان با مینی بوس به منطقه اعزام شدیم، آن زمان به این صورت بود که در منطقه جنگی به هر شهرستان یک محور می دادند. فرمانده ما در آن زمان آقای پرویز جعفریان بود. بالاخره از این جا حرکت کردیم و در پادگان ابوذر مستقر شدیم. حدود یک ماه و نیم در جبهه بودیم.
جبهه ها آبستن حوادث تلخ و شیرین بسیاری بود
من در حدود 11 ماه و نیم سابقه ی حضور در جبهه را به عنوان یک بسیجی دارم. در عملیات فتح المبین، رمضان و بیت المقدس شرکت کردم که در واقع حضور در این سه عملیات باعث شد که در سال 62 به عضویت رسمی سپاه درآمدم.
چند ماهی بعد از عضویت رسمی در سپاه، دوباره در تاریخ یکم شهریور 62 به جبهه اعزام شدم و حدود سه سال آن جا بودم. جبهه ها آبستن حوادث تلخ و شیرین بسیاری بود و علی رغم این که خیلی ها از جنگ تنها تصوری از مجموعه حوادث تلخ دارند. اما خب شیرینی های جنگ هم کم نبود، مئ به دلیل نوع فعالیتی که در جبهه انجام می دادم، خیلی با نیروها مرتبط نبودم، در مجموعه اطلاعات لشکر بودم و در آن جا با یکی دو نفر از نیروهای مجاهد عراقی که به مجموعه ما مأمور شده بودند، کار می کردم.
تلاش می کردیم اطلاعات اولیه عملیات را از خود عراقی ها بگیریم
وظیفه ما در زمان عملیات، شنود مکالمات عراقی ها بود، چون ممکن بود فرمانده گردان با تیپ یا لشکری که عمل می کرد، ارتباطش به هر دلیلی قطع شود یا بی سیم چی ترکش بخورد یا نتواند فرمانده را در آن بحبوحه پیدا کند. به همین دلیل ما تلاش می کردیم اطلاعات اولیه را از عراقی ها بگیریم. معمولاً از طریق شنود مکالمات فرماندهان تیپ و لشکرها و گزارشاتی که از وضعیت محورها می دادند.اطلاعات را کسب می کردیم.
این سیستم شنود را فقط قرارگاه خاتم الانبیا داشت و لشکر 25 کربلا با هم فکری برخی دوستان و موافقت فرمانده لشکر. این مجموعه را راه اندازی کرد، بنابراین لشکرهای دیگر این سیستم را نداشتند یادم هست نام یکی از آن ها ابورباح و نام مستعارش حسینی بود و فرد تحصیل کرده و بسیار با شخصیتی بود و بعدها به شهادت رسید. حول و حوش سال 65 یا 66 بود که سپاه، نیروهای حرب اللهی عراقی را که به ایران پناه آورده بودند، در قالب یک تیپ سازماندهی کرد و همه امکانات را سپاه در اختیارش می گذاشت، اما فرماندهی و فعالیت های رزمی با خودشان بود این ها بعدها تبدیل به لشکر بدر شدند. در آن تیپ و لشکر بدر، یکسری افراد وارد یگان های ایرانی ها شدند و کار شنود با کمک آن ها انجام می شد.
در زمان غیر از عملیات، کار ما رصد اخبار مربوطه به صدام بود
در زمان غیر از عملیات هم کار ما رصد اخبار مربوطه به صدام بود. ملاقات هایی که داشت، سخنرانی هایی که می کرد، بازدیدهایی که داشت را دنبال می کردیم و سخنرانی ها و اظهار نظرهایش را از طریق همین همکاران عراقی ترجمه می کردیم و به صورت روز به روز به فرمانده لشکر گزارش می دادیم. ما این کارها را از طریق رصد تلویزیون عراق انجام می دادیم آن زمان به تازگی پوستر آماده بود و ما هم از طریق آنتن گردان، می توانستیم شبکه های تلویزیونی عراق و کویت و عربستان را بگیریم.
می توان گفت که کار ما به گونه ای محرمانه بود و حتی در همان زمان جنگ، خیلی از بچه های اطلاعات هم وارد اتاق ما نمی شدند. ما در زمان عملیات وارد مقوله شنود مخابراتی می شدیم و در زمان غیر عملیات، معمولاً یکی دو مقوله را دنبال می کردیم، اول؛ بررسی و دنبال کردن تحرکات صدام، دوم؛ شنود رادیویی ما روی بخش فارسی رادیوهای کشورهای اسرائیل، انگلیس، امریکا و عراق و کلیه اخباری که در رابطه با ایران و جنگ مطرح می شد، کار می کردیم، این کار در آن زمان اهمیت بسیاری داشت. این خیلی مهم بود که فرمانده ما هر روز بداند که اسرائیل درباره جنگ چه نظری داده یا آخرین موضع امریکا در مورد جنگ چه بوده، من به عنوان مسئول آن مجموعه، وقتی اخبار را دنبال می کردم، بعد از مدتی به قدرت تحلیل اخبار دست پیدا کرده بودم. روند انجام کار هم به این ترتیب بود که اخباری که از رادیو پخش می شد را ضبط می کردیم. بعد عده ای از روی نوار آن ها را پیاده می کردند.
من ویرایش خبری انجام می دادم و اخبار را دسته بندی می کردم. بهره بردار اخبار ما هم با فرمانده لشکر بود یا جانشین لشکر یا مسئول اطلاعات و عملیات. من اخبار دسته بندی شده را در اختیار یکی از این سه گروه قرار می دادم. برنامه های خبری تلویزیونی مرتبط را هم از طریق ویدئو ضبط می کردیم و اگر مهم بود، روی کاغذ پیاده می کردیم، مقر اصلی ما، پایگاه شهید بهشتی اهواز بود. در عملیات والفجر 8 که اوج کار ما بود، در منطقه آبادان مکانی را برای نیروهای اطلاعات گرفته بودند که یک اتاق آن مختص کار ما بود و به دلیل محرمانه بودن، کمتر کسی به آن جا رفت و آمد می کرد.
این فعالیت ها زمانی بود که من در واحد اطلاعات لشکر بودم. حدود دو سال و نیم هم در واحد مخابرات لشکر بودم.
نیزار و معبر مین
معمولاً قبل از عملیات ها، خاطرات شیرین بسیاری برای همه پیش می آمد و خاطرات تلخ به زمان عملیات برمی گردد. در عملیات بیت المقدس که آن زمان هنوز لشکر 25 کربلا شکل نگرفته بود و تیپ 25 کربلا بود، یک گردان از ما به تیپ 58 ذوالفقار ارتش مأمور شدیم و یک گردان ادغامی از نیروهای سپاه و ارتش به فرماندهی شهید عسکری ایجاد شد.
روال ارتش در زمان جنگ این گونه بود که گروهانی که عملیات انجام می دادند، در شب بعد، پشتیبان نیروهای عملیاتی جدید می شدند. ما در تقسیم بندی، وارد گروهان احتیاط شدیم.در عملیات بیت المقدس از نظر ظاهر برای من بدترین اتفاقات رقم خورد، در این عملیات، ما شرایط سختی را تجربه کردیم. من در آن عملیات بسیجی بودم و کمک تیرانداز تیربارچی شهید مازندرانی بودم. شب اول، نیروها برای عملیات رفتند و ما به عنوان نیروی پشتیبان با احتیاط در عقبه باقی ماندیم.
گروه اول عملیات را انجام داد و خاکریز اول و دوم عراق را گرفت . نیروهای بعدی، خاکریز سوم و چهارم را گرفتندکه بر اثر فشار زیاد، عراق مجبور شد که برگردد. قرار بر این بود که ما در مرحله سوم عملیات وارد شویم، برای این که وارد خط اول عراق شویم، مجبور بودیم از نیزار رد شویم.
دامه دارد...
منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی