روزی خدایی «بعد از آزادسازی خرمشهر»
نوید شاهد گلستان؛ شهید محمد هاشم نژاد/ یکم مرداد 1338، در شهرستان کلاله به دنیا آمد. پدرش برات، کشاورز بود و مادرش گل شاه نام داشت. تا پایان دروه راهنمایی درس خواند. سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان گروهبان دوم ارتش در جبهه حضور یافت. دوم مرداد 1361، با سمت فرمانده پایگاه در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهرستان گالیکش قرار دارد.
بی بی جان قلنده همسر گرامی شهید محمد هاشم نژاد در روایتی از همسرش آنچه که در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد درج شده است را در ادامه می خوانید؛
روزی خدایی «بعد از آزادسازی خرمشهر»
روز سوم خرداد بود و محمد در مرخصی، آن روز خواست ما را به بازار ببرد، رفتیم گالیکش. فضای شهر طور خاصی بود. همه جا شلوغ بود و مردم سکوت کرده بودند و صدای رادیوها فضای شهر را پر کرده بود. کنجکاو شدیم کنار جمعی که به رادیو گوش می دادند ایستادم. خبر راجع به آزادسازی خرمشهر بود. داشت اعلام می کرد طی عملیات غرورآفرین بیت المقدس تلفات زیادی به حکومت بعثی وارد آمده و تعداد زیادی از سربازان عراقی به اسارت درآمده اند و خرمشهر و وسعت زیادی از خاکمان از حضور بیگانگان خالی شده. مشغول گوش دادن به خبر بودم که متوجه شدم محمد غیبتش زد، چند دقیقه ای ایستادم و به اطراف نگاه کردم، نگران بودم، بدون اینکه به من بگوید رفته بود. مدتی گذشت، نگاهم متوجه مغازه شیرینی فروشی شد که جمعیت زیادی به طرفش می رفتند در همین لحظه محمد را دیدم که با یک جعبه بزرگ شیرینی از مغازه شیرینی فروشی خارج شد.
و در ضمن اینکه به سمت من می آمد جعبه را باز کرد و به مردم تعارف کرد. همه به یکدیگر تبریک می گفتند. در آن موقعیت فضای عجیبی بود. افراد زیادی با جعبه های شیرینی مشغول پذیرایی از عابران بودند حتی به اتومبیلهای گذری هم شیرینی تعارف می کردند.
کارمان را انجام دادیم و هنگام بازگشت وقتی سوار مینی بوس شدیم احمد دوباره سر جعبه شیرینی را باز کرد و به مسافران تعارف کرد. زنی که در صندلی کناری ما نشسته بود. نگاهی به من کرد و گفت: خانوم! مثل اینکه همسرت حالش خوب نیست...
گفتم: چرا؟
گفت: ببین چه کار می کند
گفتم: حق دارد. امروز روز خرمشهر آزاد شده است.
نگاهی به زن کردم انگار در این دنیا نبود و اولین باری بود که این خبر را می شنیدم.
آن روز امام (ره) فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. و من حالا می گویم آن روز روزی خدایی بود.شادی و احساسی را که محمد در آن روز داشت. هرگز از یاد نمی برم و هرگاه به یادش می افتم. ناخوادگاه خاطرات آن روز برایم زنده می شود.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره هنری، اسناد و انتشارات