«سیره شهید بزرگوار مهرزاد قاضی مقدم»
نوید شاهد گلستان؛
«سیره شهید بزرگوار مهرزاد قاضی مقدم»
شهید مهرزاد قاضی مقدم در سال 1342 در شهر گرگان در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را مانند سایر بچه ها در دامن پر مهر و محبت پدر و مادر سپری نمود، و در سن هفت سالگی وارد عرصه علم و دانش شد. مراحل تحصیل را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر گذرانید. تا اینکه موفق به اخذ دیپلم گردید، در تمام دوران تحصیل وضعیت درسی و رفتاری شهید در مدرسه رضا تیبخش بود و اوقات فراغت، بیشتر در محیط خانواده به گفتگو می پرداخت و یا با دوستان خود مأنوس بود.
پدر شهید روایت می کند: شهید عزیز وقتی که به سن بلوغ رسید به امور مذهبی پرداخت و فرائض دینی را به جا می آورد، اما بعلت گرفتاریهای شغلی و کشیک های شبانه در داروخانه و خستگی و بیدار خوابی، ناشی از آن، فرصت شرکت در اجتماعات مذهبی از قبیل: نماز جماعت و قرآن خوانی، را نمی یافت.
محل کار شهید: نیز در علی آباد گرگان بوده است با این وجود، بعضی از اوقات که فرصت می یافت، بدلیل داشتن تعلقات مذهبی خاص خود، از شرکت در در اینگونه اجتماعات غفلت نمی نمود.
شهید مهرزاد قاضی مقدم؛ در مبارزات مردم با مأمورین رژیم منحوس پهلوی، نقس بسزایی داشته و در تظاهرات شرکت فعال داشت. و اعلامیه در بین مردم پخش می کرد و در مراسم شهدا شرکت می نمود. و یک روز در حین تظاهرات، در فلکه گرگان پارس، عن قریب مورد اصابت گلوله قرار بگیرد، شهید عزیز در درگیری روز 5 آذر سال 57 شرکت داشت.
و در این تظاهرات، پس از متفرق شدن مردم در منزل یکی از بستگان خود متواری شده و مخفی می شود. و بعد از انقلاب بشدتد تحت تاثیر عظمت انقلاب اسلامی قرار گرفته بود و فرد باتقوی و متعبدی شده بود.
شهید بزرگوار با والدینش بسیار مهربان و آنها را مورد احترام خاص خود قرار می داد، همیشه گوش به فرمان آنها بود.
محترم موذن مادر گرامی شهید نقل می کند؛ شهید بزرگوار، اخلاق و رفتارش بسیار خوب بود، فردی باتقوا و متعهد بود، بیشتر مشغول درس خواندن و پس از آن در داروخانه کار می کرد، و نسخه پیچ بود. حتی جای دکتر، کشیک می داد، وقتی پسرم برای گذراندن خدمت سربازی رفته بود.
یک بار در روز احیاء بیست و یکم برای من زنگ زد. من به ایشان گفتم، که روزه هستم گفت: چرا روزه گرفتی؟ مگر مریض نیستی! من بجای تو روزه می گیرم.
وقتی مرخصی آمد، تعداد زیادی نامه از دوستانش را آورده بود، از گنبد، علی آباد، آزادشهر، همه آن نامه ها را به خانواده هایش رساند.
شهید مهرزاد قاضی مقدم؛ از طریق ارتش برای خدمت مقدس سربازی، پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان اعزام شد و شهید عزیز معتقد بود و همیشه تأکید می کرد که کشور ما باید روی پای خود بایستند و متکی به هیچ قدرتی نباشد و در یکی از گفتگوهای خود می گفت: همه کشورهای دنیا از صدام حمایت می کنند و ما که تنها هستیم، باید متکی به خودمان باشیم و به همین دلیل در خدمت نظام وظیفه نام نویسی کرد و معتقد بود، قدرت اسلام پس از جنگ کاملاً جلوه گر می شود. مادر گرامی شهید مهرزاد قاضی مقدم در جای دیگر بیان می کند؛
از آخرین لحظه دیدار و آخرین بار رفتن به جبهه خاطراتش بیان می کند:
هنگامیکه فرزندم می خواست برای آخرین بار از خانه به طرف میدان جنگ برود، من خیلی نگران بودم. وقتی شهید عزیز متوجه شد که من ناراحت هستم گفت: مامان پاهایم را شکستم که دیگر نروم، می دانستم که شوخی می کند. گفتم نه مادر جان، پشت سر رزمنده و مسافر عزیزم، آب می ریختم. به ایشان گفتم؛ پشت سر خود را نگاه کن تا زود برگردی، وقتیکه برگست، رنگ صورتش دگرگون شده بود و حالت عجیبی داشت، و شهید عزیز یا قبل از آخرین بار که به جبهه رفت بروی جلد قرآن برای من نوشته بود؛ «مادر گناهم را ببخش» لازم به ذکر است که شهید عزیز هرگز ازدواج نکرد.
مادر بزرگوار شهید در خاطرات فرزندش چنین می نویسد:
بیست روز مانده بود که پسرم به جبهه برود، خواب دیدم، یک ماهی بزرگ سفید پرواز کرده و به ساختمان خانه ما برخورد نمود و یک روز که شهید به مرخصی آمده بود تلویزیون تصاویر شهدا را نشان می داد، من بیهوش شدم، مهرزاد عزیز درون دهانم قطره ریخت تا قفل نشود. وقتی بیهوش آمدم، مهرزاد به من گفت؛ باور کن به جبهه نمی روم.
برادر شهید مانع رفتن مهرزاد به جبهه شده بود و شهید به حرفش گوش نکرد و مهرزاد 2 نامه برای برادرش می نویسد: که برادر او جواب نامه را نمی دهد، زمانیکه برادرش به گرگان آمد و از شهادت مهرزاد مطلع شد تا صبح نشست و گریست و حسرت خورد.
روز شهادت به نقل از دوستان مهرزاد؛
مهرزاد بی سیم چی بود و به تآمین جاده رفته بود. آن روز ناهار آبگوشت داشتیم، ولی مهرزاد نخورد و در درگیری با گروهکهای ضد انقلاب و کوردل 14 نفر سرباز بودند که 13 نفر از آنها به شهادت می رسند و یک نفر از آنها، کشان کشان خود را رسانده بود و خبر شهادت آنها را داده بود.
سرانجام شهید بزرگوار مهرزاد قاضی مقدم، در تاریخ بیست و چهارم مرداد 1363 ساعت 7 شب در کردستان با مسئولیت تیرانداز و در درگیری با گروهکهای ضدانقلاب، در اثر اصابت تیر به بدن عزیزش، بر مناره بلند آزادی، اذان عشق سر داد و با خون پاکش وضو ساخته، بهمراه صلحا، عاشقانه در محراب به میهمانی خدا شتافته و یکسره به شهد نشسته و شاهد و نظاره گر در تاریخ گردید.
پیکر پاک و مطهر شهید گرانقدر در میان خون و اندوه مردم گرگان تشییع و سپس در گلزار شهدای امامزاده عبداله گرگان در جوار سایر شهدا به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش مستدام باد.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات