گذری بر خاطرات امیر شهید هوشنگ اسدالله پور قلعه جوقی»
يکشنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۱۷
کار اندک که به آن ادامه داده شود بهتر است از کار بسیاری که خستگی آورد
به گزارش نوید شاهد گلستان: «هوشنگ اسدالله پورقلعه جوقی»، بیست و یکم خرداد سال 1342، در روستای قرجوقی از توابع شهرستان سراب به دنیا آمد. پدرش جعفر و مادرش مرحمت (فوت 1343) نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت.سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان ستوان یکم ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و نهم خرداد 1367، در بمباران شیمیایی مهران به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیی بن زید شهرستان گنبدکاووس قرار دارد.
پدر در صفحه اول دفتر خاطرات خود این چنین می نویسد:
کار اندک که به آن ادامه داده شود بهتر است از کار بسیاری که خستگی آورد.
چه گویم از کجا بگویم از کوچکی و از طفولیتت و از بی پدری و بی مادریت گویم؟ ای فاتح مهران، از راز و نیازت، از سجاده نیمه شبت، از زمزمه قرآنت، از ایمان و تقوایت از اخلاص علی گونه وار بودنت و از نبردی بی امانت با دشمن بعثی گویم؟
پدر عزیزم نحوخ شهادتت از جنازه ات نشان می دهد که خشم دشمن را چگونه برانگیخته ای؟ و با دشمن چه کرد ای؟ پدر جان اینها همه نشان از غیرت و شجاعت و شهامتت می باشد. و من هرچه درباره ات بگویم کم گفته ام.
این خاطره ها را جمع آوری کنیم و تحویل تاریخ دنیا بدهیم تحویل اسلام بدهیم. یک فرهنگ جنگ، فرهنگ دفاع به دنیا معرفی کنیم.
هنوز دفترچه هایش بوی خونین یاس را می دهد. هنوز سجاده همیشه تر به اشکش خشک نشده. هنوز صدای تکبیرش در خانه به گوش می رسد. و هنوز صدای گام های استوارش شنیده می شود.
وقتی به عقیق انگشتری کخ همیشه در جانمازش بود نگاه می کنم. چهره با ابهت و مهربانش در خیالم مجسم می شود. آرام آرام، دفترچه را که حکایت از روزهای جنگ و خاطرات زندگی اش شادی ها تلخی ها...عهدها و پیمان های را که به خود و خدای خود بسته بود و برنامه هایی هفتگی را که در آن به تمام ابعاد زندگی مادی، زندگی معنوی، تفریحی و کاری... با دقت ویژه توجه شده بود باز می کنم. در هر صفحه اش امکان ندارد خود را بابت کوتاهی که هر انسان مومنی در قبال پروردگار خود ممکن است انجام دهد سرزنش نکنم.
با خود می گویم، وای بر من! وای برحال من، نمی دانم آنهایی که آنقدر به خدای خود ایمان داشتند و ممکن است گناه های کوچک انجام داده باشند. با این حال چرا انقدر خود را سرزنش می کنند و انسانهای همچون من که غرق گناه و غفلت از خدا هستیم هیچ گونه توجهی به اعمال خود نداریم.
خواستگاری
شهید از کوچکی پدر و مادر نداشت. روزی که خواست به خواستگاری بیاید. همه فامیل به خصوص عموی ایشان که با او زندگی می مردند مخالف ازدواج ما بودند. ولی همسرم مخالفت کردند و با تلاش فراوان ما زندگی خود را شروع کردیم. بعدها که زمانی از ازدواج ما گذشت و همه زندگی خوب ما را دیدند نظر همه برگشت.
آقا امام زمان «عج»، خواهد آمد
اولین فرزندم که به دنیا آمد به ماموریت رفت گفت: مراقب بچه ها باش. آخرین بار که به جبهه رفت. اگر من شهید شدم سعی کن در مقابل مشکلات صبر و تحمل داشته باشی. بچه هایم را آن صورت که امام زمان «عج»، می خواهند بزرگ کن.
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرنده فرهنگی شهدا
نظر شما