خاطرات شهید «ابراهیم سنچولی»؛ من این بار میروم و دیگر برنمی گردم
شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۱۵
ما محاصره شده بودیم در کوچه و پس کوچه ها گیر افتاده بودیم. که دیدیم در یکی از منازل به نام آقای میر صادقی باز شد و ما را به داخل راه داد.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید «پرویز سنچولی»، یکم خرداد 1338، در روستای هاشم آباد از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، کشاورز بود و مادرش ترمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم اردیبهشت 1361، با سمت تک تیرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده عبداله شهرستان زادگاهش قرار دارد.
لباس فرم
پدر شهید نقل می کند:
شهید بچه درسخوانی بود و از بین همه فرزندان من او تنها درسش را ادامه داد و دیپلم خود را گرفت. چشم امیدم بود و نمی گذاشتم کار کند. به او می گفتم: تو فقط درس بخوان. بعد از گرفتن دیپلم وارد ارتش شد. آن زمان حکومت پهلوی بود. حدود یک سال خدمت کرد. اوایل انقلاب بود که دیدم یک روز ناگهان بدون اطلاع قبلب به خانه آمد. لباس فرمش را درآورد تعجب کردم گفتم: بابا چه شده است. در جواب به من گفت: من دیگر به ارتش بر نمی گردم. آقا خمسنس آمده است و من دیگر در رژیم پهلوی خدمت نمی کنم. افسری از ارتش پیش او آمد و گفت: تو یک سال در نظام بودی.
شهید گفت: نه من نبودم. اگر مرا اعدام کنند دیگر به ارتش پهلوی بر نمی گردم. آن زمان ما را چهارده تومان جریمه کردند. که با کارگری آن مبلغ را دادیم. از آن به بعد در تظاهرات ها شرکت می کرد. تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعد از آن برای خدمت مقدس سربازی آماده شد. دوره جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. و در جبهه به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
بار آخر که به مرخصی آمد گفت: من این بار میروم و دیگر برنمی گردم. اما غصه نخورید. که من جای خوبی می روم.
راه نجات
دوست و همرزم شهید آقای سرور خمرپور نقل می کند:
در سال 1357، یک روز پرویز صبح ساعت هشت به خانه ما آمد. قرار بود که ما با هم به تظاهرات برویم. با هم با موتور سیکیلت به سمت خیابان منروژ رفتیم. در آنجا به سوی ماموران حکومتی سنگ پرتاب کردیم. هم چنین پاسگاه مشروبات الکلی افسران گارد شاهی بود ما چند کارتن و ورق پاستور را به داخل خیابان ریختیم. و آتش زدیم. از آنجا مامورها ما را دنبال کردند.
ما با موتور فرار کردیم و به سمت فلکه مازندران رفتیم . بدبختانه آنجا خیابان میرکریمف سروان سلیمی یکی از چهره های منفور و جنایتکار رژیم شاهنشاهی ما را دید و به سمت ما آمد با بلندگو فرمان ایست داد. او پشت فرمان ماشینش بود. ما محاصره شده بودیم در کوچه و پس کوچه ها گیر افتاده بودیم. که دیدیم در یکی از منازل به نام آقای میر صادقی باز شد و ما را به داخل راه داد.
من و پرویز چند ساعتی در منزل آن مرد بزرگوار بودیمکه ماموران رفتند. از آقای میر صادقی تشکر کردیم که ما را نجات داده بودند.
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما