اشعار/ شهید اسماعیل اصغری
يکشنبه, ۰۲ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۶
شهيد عاشق امام حسين است اسماعيل
اگر مادر داماد شدم با خون سرخ خودم
مادر اگر خبر داماديم آمد از سنگر
بده به دوستانم شيريني دامايم را
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید اسماعیل اصغری/ دوازدهم اسفند 1349، در روستای قزاقلی از توابع شهرستان گنبدکاووس به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کارگر بنیاد مستضعفان بود و مادرش بگم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم تیر 1366، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای روستای ازدارتپه تابعه شهرستان آزادشهر به خاک سپردند.
پسر عمو زباغ گل درامد
دو چنکش پر گل و رو در من
اومد دو چنک
گل ودستش حنائي
بشونش ميبرازه ؟؟؟؟
بيا بوسه زنم روي قرص ماهت
که من ميمرم و بدل ميمونه داغت
که من ميرم نيام يا بيايم
زمرغون هوا گيرم سراقت
افسوس که روح در بدنمن نيست مرا
آن بلبل مست را در چمن نيست مرا
ياران برادران مرا ياد کنيد
رفتم سفري که آمدن نيست مرا
من از بيگانگان ننالم هرگز
که هر چه با من کرد آن آشنا کرد
مژده اي مسلمان نفس مي آيد
که زانفاس خوشش بوي کسي مي آيد
در غربت ناله کرده ام هيچ کس يادم نکرد
در قفس جان داده ام و صياد آزادم نکرد
درخت غم به جانم کرده ريشه
به درگاه خدا نالم هميشه
تا تو نگاه مي کني کار من آهي کردن است
اي به فدا آن چشما اين چه نگاه کردن است
تا جام عجل نکرده ام خوشي
هرگز نکنم تو را فراموش
دنيا طلبان زداغي دنيا مردن
عقبا طلبان فيضي دو دنيا بردن
غم دين خور که دنيا غم ندارد
عروس يک شبه ماتم ندارد
چو بر گورم بخواهد بوسه دادن
رحم را بوسه دهد اکنون مهمانم
اگر در بيابان صد انسان سر کردن شدن
بهتر آن است اندر وطن متحاج نامردان شدن
عاقبت عشق تو از مدرسه بي زارم کرد
گردش چشم سياه تو گرفتارم کرد
نويسم نامه را بريت فرستم
اگر ترکت کنم پس بت پرستم
عمر من سخت بر ديگران آسان گذست
بهترين ايام من در گوشه زندان گذشت
اي اعجل ما را نکوش ما نوجوانيم
گل نرسيده اي مادرانيم
تنها توئي تنها توي در خلوت تنهاييم
تنها تو مي خواهي مرا با اينهه رسوائيم
اي يار بي همتاي من سرمايه سوداي من
گر بي تو مانم واي من واي از دل سودائيم
جان گشته سر تا پا تنم از ظلمت تو ايمنم
شد آفتاب روشنم پيدا به ناپيدايم
من از محو ؟؟؟ رسته ام از آرزو ها جسته ام
مرغ قفس شکسته ام شادم زبي پروائيم
داني که دلدارم توئي دانم خريدارم توي
يارم تويي يارم توئي شادي ازين شيداييم
آن رشک ماه و مشتري آمد بصد افسونکري
گفتم به زهره ننگري اي دو لب بينائيم
زفراقت چه نويسم زد و ؟؟؟ چه بگويم
سراغت از که بگيرم نشانت از که بجويم
نبود شام و صباحي که نامه اي بسوي تو
زخون دلم ننويسم زآب ديده نشويم
الهي نامه نويسم زنده باشد
هميشه لبش شاد و پر خنده باشد
همه سال بخت تو پيروز باد
شبانه سيه بر تو چو روز باد
عشق حو شد بحر را مانند ديک
عشق سايه کوه را مانند ريک
عشق بشکافت ملک را صد شکاف
عشق لرزاند زمين راز گزاف
بيا تا گندم يک دونه باشيم
بيا تا آب يک رودخانه باشيم
چه شبها از غمي بکردند
چو روزها دست به دست بيگانه باشيم
تو سفر کردي به سلامت
تو منو کشتي به خجالت
ديگر حرف آشتي نباشه
با تو قهرم تا به قيامت
چه کنم تا فرق محبت
به تو ديگر کرده اسارت
ديگر حرف آشتي نباشه
با تو قهرم تا به قيامت
مگر به قريب دل بستي
تو بيا بهتري جانم
با تو قهرم تا به قيامت
مادر امشب حرفا شو با تو مي زنه
من ديگه بزرگ شدم حرفهاي من حرف غم
خيلي سختي کشيدي تا من به اينجا رسيدم
از روزي که يادمه خند رو لبات نديدم
مادر فدات بشم من خاک پات بشم
قربون گريه هات اشک چشمات بشم من
ياده گريه هات من افتم هميشه توي اين کوها
مي دونم که غصه ها قلبتو کرده ويرونه
از خدا مرگ مي خواستم نه مردم نه کاري ازم ساخته
اما قلب کوچکم همون روزا زندگي شد باخته
شاهد مصيبتهاي من بودم
شبا تا صبح کريه هات من بودم
اول همه گذشته هات من بودم
بي سحر روزها روزهات من بودم
بعد از خدا شاهد تو مادر منم مادر منم
اون که تنش سوخته زغم مادر منم مادر منم
مادر فدات بشم من خاک پات بشم من
آه مي ترسم شبها طوفا گشود
ساحل اميد من ويران شود
اگر دريا قطره اي هم کم شود
مرغ طوفان سينه اش پر غم شو
اي دلدار داد درياي پاک و رشتم
مرغ بد تيمار اين دريا منم
خلق گويند ديوانه ام
جز تو از خلق جهان بيگانه ام
در اين سينه دلي بي کينه دارم
چه گويم دشمني در خانه دارم
آه اگر نامد بميرد بر لبم
يا فرو بنشيند اين سوز طبم
آه اگر فراموشم کني
در غم هجران هم آغوشم کني
هر دوستي بي وفاست
هر نقره اي کم بهاست
از آن روزي که اسم من درآمد
خيال کردم که عمر من بسر آمد
خداوندا نگهبانم دمه در
دو سال سربازي کي کنم سر
از آن روزي که به پادگان رسيدم
صداي طبل و موزيک را شنيدم
اگر فرماند فرمان بده فرمان آتش
شوم من زير مسلسل دراز کش
مسلسل من به قربان وفايت
مسلسل من بوسم لوله هايت
خداوند نگهبانم دمه در
ستاره مي شمارم با دل تنگ
ستاره مي شمارم خوابم نگيرد
که سر گوربان از من ايراد نگيرد
لباس ارتشي رنگ زمينه
مادر جان غم مخور دنيا همينه
مسلسل مادرم چشم انتظار است
نشسته منتظر ديدن به راه است
به دريا مي روم مانند کشتي
به ؟؟؟ مي روم با کوله پوشتي
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق تو
عاشقم بر عشق هرگز نشکنم پيمان عشق تو
تا حديث عاشقي باشد در حال من و تو
نام من با دا نوشتم بر سر ديوان عشق تو
پيوسته دلم دم به هواي نوزند
جان در تن من نفس براي تو زند
اگر بر سر خاک من گيايي رويد
از هر برگي بوي وفاي تو زند
من زتو حيات جاودان مي خواهم
ني عشق و ماتم جهان مي خواهم
نه کام دل و راحت جان مي خواهم
چيزي که رضاي تست آن مي خواهم
امروز شوق جواني
به سرم نيست
عکسم را نگداره
که فردا عمرم نيست
شهيد عاشق امام حسين است اسماعيل
اگر مادر داماد شدم با خون سرخ خودم
پس بي عروس شربت دامادي خوردم
بگو اي خدا اين دامادم را قبول کن
برين عروسش خود داوري کن
مادر اگر خبر داماديم آمد از سنگر
بده به دوستانم شيريني دامايم را
مادر هر کس بچه اش داماد شود
پس آن روز مادر شاد شود
تو مادر هم بچه ات داماد شد
تو مادر در آن روز دامادي بچه ايت شاد شد
مادر تو هم بچه ات داماد کردي
تو هم در بهشت خانه کردي
پس بگو شادم شادم
در مرگ خون بار دامادم
فقط در روز آخر مادر
باو دستم حنا کن مادر
ستاره در آسمون نقش زمينه منيره
ميان ستاره کيجا دانيد ميره
ميان ستاره انگو ؟؟
وينه بغل با خايسم ميره
منير مجان منيره، دلمن اسيره
نکن با من جداي والله خيلي ديره
ايا مادر دلم تنگ است برايت
دلم ياد تو است جانم فدايت
فتادم در غريبي راه دورم
ترا چون من نبينم عين گورم
برايم مادر تو زحمتي کشيدي
تو از من مادري خيري نديدي
ببوسم مادر من دست و پايت
کمي کم لطف بودم من در فدايت
غروب است و از ان وقت نماز هست
برو توي سو حق وقت نياز هست
دعا کن تا که من غربت نميرم
به يک بار ديگر رويت ببينم
تو اول بگو با چه کسي زيستي
تا من بگويم تو کيستي
بر روي قلبم نوشتم و رود ممنوع
ولي عشق گفت من بيسوادم
عاشق در غم عشق
بسوزد در تنهايي ؟
بلبل سرچشمه به چه کار آمده اي
يا تشنه اي يا به شکار آمدي
نه تشنه ام نه بشکار آمده ام
بلکه عاشقم به دنبال يار آمدم
نمي رفتم به غربت تو فرستادي مرا
گر بميرم توي غربت آه من گيرد تو را
چو گويم مادر را در شهر غربت
هميشه فکريم با آن محبّت
شوم ناراحت و حالم پريشان
بريز را اشک از چشم چو باران
چو گويم مادر را و شهر غربت
تو را فرد دوست دارم با محبت
نوشتم نامه اي از دل تنگي
نديدم در جهان دوست يک رنگي
مسلسل پر شد 760 تير
فشنگ در گردانم مانند زنجير
بيا بلبل از اينجا گذر کن
بزن چهچه رفيقان را خبر کن
اگر دوستان پرسيدن من در کجايم
بگو مريدان چشم برايم
در اين صحرا مر گرما گرفت
غم عالم مرا تنها گرفته غم عالم همه گويند
دو رزه غم من دم به دم بالا گرفته
نويسم نامه اي از برگ گندم
که خدمت مي کنم در شهر مردم
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما