شب شکن!
چهارشنبه, ۰۷ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۴۴
نوید شاهد - پدر شهید نقل می کند: «یک شب سرد زمستانی طنین الله اکبر پسرم و دوستش در دل تاریکی شب پیچیده شد. صداهای گرم این دو بزرگوار فضای سرد روستا را روح دیگری بخشیده بود و در حال و هوای انقلاب، دگرگونی رژیم پهلوی را به ارمغان آورده بود دیگر کمکم بوی امام «ره» میآمد؛ مردم دِه امیدوارتر و مستحکمتر با این دو شهید همکاری میکردند. در ادامه متن کامل این خبر را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید حجت الله نکویی، فرزند مسلم در سال 1348 در روستای کشکک از توابع شهرستان رامیان متولد و در تاریخ هفتم آبان 1366 در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید.
خاطره ای به نقل از پدر شهید نکویی
شخصیتی عجیب داشت. روحیهای قوی و شجاعتی بینظیر با همه مشغله کاری که داشت به کارهای پدرش رسیدگی میکرد و از این نظر زبانزد همه بود. در زمان طاغوت و آخرین روزهای عمر رژیم شاه، مردم تلاش میکردند به نحوی در مبارزه شرکت کنند تا در برکناری شاه جنایتکار و آمدن امام «ره» نقشی داشته باشند.
پسرم حجتالله باوجود سن کمی که داشت، زحمات زیادی در راه انقلاب متحمل شد. در شهر "دلند" هم مانند دیگر شهرها راهپیمایی برپاشده بود. هرگاه برنامهای علیه رژیم سابق پیاده میشد در آن شهر از اطراف جمع میشدیم. آن روز قرار بود از روستا به شهر برای تظاهرات حرکت کنیم. حجتالله هم همراه من آمد. پس از تجمع در مکانی مناسب، ناگهان همگی با گفتن اللهاکبر وارد مسیر اصلی شدیم؛ مردم شور و شوق عجیبی داشتند؛ خشم و نفرت از رژیم پهلوی در صورت آنان نمایان بود. انگار از هیچچیز و هیچکس نمیترسیدند. فقط صدای اللهاکبر شنیده میشد. در این هنگام مأموران متوجه شدند و ما پس از چند دقیقه همگی محاصره شدیم. فریاد اللهاکبر همهجا طنینانداز شد. هیچکس توجهی به مأموران نداشت. حجتالله هم با رشادت تمام پا بهپای من در این حرکت انقلابی شرکت کرد.
در تمام جلساتی که جهت تحکیم انقلاب شرکت مینمودم محال بود ایشان حضور نداشته باشند.
پس از برگشتن به روستای سفید چشمه که در دامنه کوه واقع بود با یکی از دوستانش عهد و پیمانی بسته بودند. مردم روستا کشاورز بودند و بیشتر مواقع روزها نمیتوانستند در تظاهرات و فعالیتهای انقلابی شرکت کنند. «شهید حجتالله نکویی» و «شهید نجف علی وطنی» شبها به تبلیغ انقلاب اسلامی میپرداختند. زمان، زمانحساسی بود؛ نظام شاهنشاهی زخم عمیقی از ملت و سیلی محکمی از امام «ره» خورده بود.
همه مردم بهنوعی فعالیت میکردند شهید نجف علی و شهید نکویی خیلی شجاع بودند. از همان دوران نوجوانی شهامت در چهره آنان آشکار بود. منزل ما در کنار دامنه کوه بالای روستا و منزل شهید نجف علی در پایین، آنسوی رودخانه قرار داشت. سکوت شب همهجا را فراگرفته بود و فقط صدای جیرجیرکها و حیوانات اهلی و وحشی که شبها در روستا بیدار بودند به گوش میرسید. باد سردی میوزید. همگی دور بخاری هیزمی جمع شده بودیم که ناگهان طنین «اللهاکبر» در ده پیچید. خوب که دقت کردیم متوجه شدم صدا از دونقطه روستا به گوش میرسد. لباس گرم پوشیدم و بالای پشتبام رفتم. سوز سرما شدید بود انگار باد میخواست با سرعت هرچهتمامتر صدای اللهاکبر را به فواصل دورتر ببرد که در این هنگام سوال کردم صدایی که از پایین ده میآید از چه کسی است؟
گفت: «نجف علی وطنی» هستند، صداهای گرم این دو بزرگوار فضای سرد روستا را روح دیگری بخشیده بود و در حال و هوای انقلاب، دگرگونی رژیم پهلوی را به ارمغان آورده بود دیگر کمکم بوی امام «ره» میآمد؛ مردم دِه امیدوارتر و مستحکمتر با این دو شهید همکاری میکردند.
هنگامیکه «شهید موسیالرضا میرعرب» و «شهید نعمت خواجه» با این دو شهید عزیز گرد هم میآمدند. مردم بیشتر روحیه میگرفتند و باقوت بیشتر وارد میدان میشدند. گویی خداوند این عطرهای خوشبو را برای هدایت ما به دنیا آورده بود که پس از نشان دادن راه درست و پیروزی انقلاب دوباره به نزد خویش فراخواند.
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما