گمنام باشم!
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۴۴
نوید شاهد - همرزم شهید "عبدالله میر عرب رضی" نقل می کند: «برادر شهید یکی از فرمانده های ارشد در جبهه بود ولی خودش در یکی از گردان ها به صورت ناشناس حضور داشت وقتی علت را از او جویا شدم به من گفت: «دوست دارم گمنام و غریب باشم، اگر به آنجا بروم ممکن است مراعات حالم را بکند.» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید عبدالله میر عرب رضی، فرزند علی اکبر در سال 1348 در شهرستان آزادشهر متولد و در تاریخ چهارم دیماه 1365 در ام الرصاص به فیض شهادت نایل گشت.
روایتی از مقصود رضی، همسنگر شهید
در منطقه چغازنبیل، چهره بشاش و نورانی بسیجی، مرا به خود جلب کرد، جوانی ریز نقش که صورتش را کلاه آهنی پوشانده بود گویی خورشید لباس خاکی رنگش را بر تن کرده بود. وقتی به او رسیدم فورا او را شناختم، پس از احوال پرسی سوال کردم که چرا پیش برادرت نصرت که از فرمانده هان است، نمی روی؟
عبدالله با مقداری مکث گفت: «دوست دارم گمنام و غریب باشم، اگر به آنجا بروم ممکن است مراعات حالم را بکند.»
روزهای هفته یکی پس از دیگری سپری شد تا اینکه پانزده روز قبل از عملیات کربلای چهار در یکی از نخلستان های حومه آبادان بهمنشیر مستقر شدیم.
این منطقه خالی از مردم بود. گروهان ما در یک حیاط بزرگ مستقر شده بود. روزی شهید عبدالله دانه های خرج را کنار هم قرار می داد تا شعار «مرگ بر صدام» را بنویسد. وقتی آخرین خرج را بر روی حرف «م» گذاشت، یکی از رزمندگان با چوبی که نوک آن آتش گرفته بود به عنوان شوخی در کنار جعبه قرار داد. خرج ها به یکباره آتش گرفت و مقداری از ابرو و صورت شهید سوخت، بعضی ها به او می گفتند موضوع را به فرمانده اطلاع دهد. اما شهید فرمود: « ممکن است فرمانده برای او تنبیه درنظر بگیرد، من این درد را تحمل می کنم اما این کار را انجام نمی دهم.»
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما