روایت دوسینه، به قلم شهید سید رضا حسینی
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید سیدرضا
حسینی، دوم آبان 1343، در روستای نوچمن از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش سیدذکی
و مادرش خاور نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کشاورز بود. به عنوان پاسدار
وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد 1363، با سمت تک تیرانداز در بانه توسط
نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله کالیبر به شکم و پهلو، شهید شد. مزار او در گلزار
شهدای امامزاده عبدالله شهرستان زادگاهش قرار دارد.
شهیدان قصه عشق پرواز عشقند شهیدان شمع جان افروز عشقند
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام بر امام زمان (عج) و نائب
بر حقش ابراهیم زمان خمینی کبیر و با درود و سلام بر تمامی شهیدان انقلاب اسلامی ایران
و با درود و سلام به رزمندگانی که در جبهه های حق علیه باطل در حال نبرد با کفار بعثی
هستند .
در این دفتر خاطرات روزهایی که در کردستان
هستم را یادداشت می کنم. در آن روزی که از
منطقه سه اعزام شدیم پنج روز در منطقه سه بودیم. یک روز در چالوس بودیم ماندیم و روز
دیگر به رامسر رفتیم جهار روز در رامسر اقامت داشتیم سپس از رامسر به تهران اعزام شدیم.
سه روز در پادگان امام حسین بودیم و از آنجا به پادگان محمدرسول الله برای آموزش رفتم.
سپس دو ماه و هجده روز دیگر آموزش دیدیم. و
باردیگر به مرخصی رفتیم و یک هفته در مرخصی به سر بردیم.
بعداز یک هفته به اعزام نیروی سنندج رفتیم و آنجا سه روز و دو شب بودیم که از آنجا به بانه اعزام شدیم. دو شب در نیروی بانه خوابیدیم و شب دیگر به جندالله رفتیم این بود سرگذشتی که از منطقه سه تا به اینجا یعنی جندالله بانه رسیدیم.
درگیریهایی که در بانه شده بود و من در آن درگیری شرکت داشتم!
اولین درگیری که من در آن شرکت داشتم در منطقه
«دوسنه» بود. یک شب ساعت 11 بود که یک گروهانی که برادر نورعلی نوچمنی هم در آنجا بود
برای ماموریت رفتند. آنها آن شب در آنجا بودند
و صبح فردای آن روز با کومله ها درگیر شدند. در اوایل عملیات بود که به ما بیسیم زدند
که نیرو بفرستید. ما با کومله ها درگیر شدیم. ما صبح ساعت هشت به «دوسنه» رسیدیم و در آنجا پیاده شدیم. یک دوشکاه
بوده که آنها با آن دشمن را تیرباران می کردند
تا مابتوانیم به بالای قله برویم. وقتی که ما به سوی قله در حرکت بودیم از سمت دشمن رگبار تیر به طرف ما می
آمد. آتش شدیدی در منطقه به پا بود با هزار زحمت و سختی خود را به بالای قله
رساندیم.
امکانات خیلی کمی داشتیم. یکی از
برادران یک آرپیچی داشت که هر چند لحظه یک بار چند تیر به سمت دشمن شلیک می کرد.
اگر ما یک تیر به سمت آنها شلیک می کردیم آنها صد تیر به سمت ما روانه می کردند. در
آن لحظات سخت تنها یاد خدا بود که ما را آرام می کرد. مجبور به عقب نشینی شدیم.
یکی از برادران تیری به پایش اصابت
کرده بود و در بالای روستا افتاده بود. خون زیادی از بدنش رفته بود. من و دو نفر
از نیروهای خودی به اتفاق مسئول گروهان آقای رضایی برای آوردن آن برادر مجروح به
روستا رفتند. یکی از برادران کرد گفت بهتر است این مجروح را با ماشین من به پایین
ببریم.
آنها در حال تهیه ماشین بودیم که کومله دوباره حمله کرد. برادر شهید رضایی و شهید توکلی
در آنجا مقاومت کردند. درگیری شدیدی بین آنها صورت گرفت چند تن ازنیروهای کومله به
هلاکت رسیدند. با توجه به این که نیروهای دشمن خیلی زیاد بود و ما فقط چند نفر
بودیم برادر رضایی و توکلی نتوانستند زیاد دوام بیاورند در نتیجه اسیر شدند. من با
چشمان خود دیدم که آنها بعد از اسارت چگونه با سیگار بدن آن بزرگواران را با سیگار
می سوزاندند و بعد از شکنجه های فراوان با تیر خلاصی به چشمانشان آن دو را به شهادت رساندند. سپس به
درون مسجد رفتند و با بلندگو از ما خواستند که خود را اسیر کنیم و دست از مقاومت
برداریم.
کار ی از دست ما برنمی آمد فقط توانستیم برادر مجروح را با خود به عقب برگردانیم. بعد ما به طرف جندالله باز گشتیم این بود درگیری دوسینه . والسلام .
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا