فدا شده در راه خمینی!
سهشنبه, ۲۶ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۴۴
سردار شهید حسن امام دوست در نامه ای به برادر خود نوشت: «اگر من را بكشند و پاره پاره كنند و شكنجه ام بدهند هر قطره خوني كه از بدنم بريزد نام مقدس خميني را خواهند ديد."
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید حسن امام دوست، پنجم اردیبهشت 1340 در شهرســتان زابل چشــم به جهان گشود. پدرش گلزار، کشــاورز بود و مادرش صغرا نام داشــت. تا پایان دوره کارداني در رشــته علوم و فنون نظامي درس خواند. سال 1358ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاســدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم مهر ،1362با سمت فرمانده گردان تیپ ثارالله در مریوان هنگام درگیري با گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شــد. مزار او در گلزار شــهداي امامزاده عبدالله شهرستان گرگان واقع است.
ابراهيم جان آرزو داشتم كه اين دفعه گرگان بيايم و آن دختري كه دلخواه تو باشد براي تو نامزد كنم و در جشن فرخنده ات شركت داشته باشم. اما چه كنم كه عصر و زمان به من فرصت نداد و اعزام جبهه جنگ شدم و اگر زنده ماندم كه ان شاءالله بر ميگردم و تو را داماد خواهم كرد.
اگر شهيد شدم و به آرزوي ديرينه ام رسيدم كه الحمد اله هنوز پدر و مادر و برادر بزرگمان محمد هست.
قاب عکس شهادت
برادر جان ابراهيم من وصيت نامه ام را نوشته ام و به همراه چند تا عكس كه قاب گرفته ام دست فاطمه ساراني دادم تا اگر خداوند شهادت را نصيبم گردانيد آنوقت وصيت نامه ام را همراه عكس ها به شما خواهد داد و رونوشت آن را هم به سپاه ميدهد.
به علت درگيري ناجوانمردانه اشرار مزدور و خان هاي از خدا بي خبر كه 33 نفر از برادران ژاندارمري مان را به شهادت رسانده بودند ما به مدت يك ماه برای پاکسازی منطقه از دست اشرار و مزدوران به سراوان منتقل شدیم و چون مدت اين يك ماه توي كوه و دشت و صحراهاي كوير لوت بلوچستان بوديم وقت نكردم براي شما نامه بنويسم.
داوطلب جبهه جنگ
از سراوان كه زاهدان آمديم عقيده داشتم كه گرگان مرخصي بيايم كه ناگهان از تهران تلفن كردند كه نيرو ميخواهيم آن وقت من و اماميفر و چند نفر ديگر از سپاه داوطلب حاضر شديم كه برويم جبهه عليه باطل يعني كفر.
حالا كه اين جنگ صدام كافر سد راهم شد و نتوانستم به گرگان بیایم و از شما خداحافظي كنم و بوسه بر دست و پاي پدر و مادرم و بوسه بر دست و صورت برادرنم و همشيره هايم بزنم و تمام دوستان و يارانم را در آغوش بگيرم و از يكي يكي ايشان خداحافظي كنم چون اين فرصت را پيدا نكردم از همه شما پوزش ميطلبم و اميدوارم اين حقير را از بزرگي خودتان ببخشيد.
پروردگارا وقتي كه علي اكبر حسين اعزام به جنگ شد مادر و خواهر و همه اهل بيت پيغمبر دورش جمع شدند. يكي سرش را شانه ميكرد يكي گلاب به سرش ميريخت يكي عنبر و حسين هم كفن در گردن علي اكبر انداخت و فرياد زد خداوندا آن عهدي كه با تو كردم چنين رعنا جواني را فداي امتتان كردم و هر چند قدمي كه علي اكبر راه ميرفت بر قد و قامت بالاي جوانش حسين نگاه ميكرد و آه سوزان از عمق دل بر ميكشيد.
سرباز غریب
اما پروردگارا وقتي كه اين بنده حقير تو اعزام به جنگ شد بر عليه كفر نه مادر و نه خواهري و نه برادري و نه پدري كه من را نوازش و بدرقه كند مثل يك غريب اعزام به جنگ شدم و مثل يك مظلوم شهيد ميشوم.
پروردگارا من ايمان و يقيني كه به تو دارم و عشق و محبت و علاقه اي كه به امام خميني دارم به "هل من ناصر و ينصرني ؟" خميني گوش فرا دادم و تا آخرين قطره خونم دين و قرآن و رهبرم را ياري خواهم كرد.
اگر من را بكشند و پاره پاره كنند و شكنجه ام بدهند هر قطره خوني كه از بدنم بريزد نام مقدس خميني را خواهند ديد.
السلام و عليكم و رحمت اله و بركاته
بر قرار باد پرچم جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني نابود باد پرچم كفر به سركردگي آمريكا و عواملش
منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما